رمان
#رمان
#عاشقانه
-رمانحوریہیسید
#پارت_پانزدهم
برای اینکه نشون بدم ناراحتم
دیگه هیچ حرفی نزدم..
عباس هم که فهمید دارم
خودمو لوس میکنم
سر لجم هیچی نگفت..
داشتم از هوای مدیترانه ای و مناظر بسیار زیبای خیابان لذت میبردم که
دیدم عباس تو اتوبان داره مارپیچی میرونه😐
- چی کار میکنی؟
- هیجان وخطر
- چی به سرت زده باز؟
حرفی نزد !
یا درست رانندگی میکنی یا جیغ میزنم
- لووووس
به حرفم توجه نکرد ادامه داد
هر لحظه نزدیک بود به یه ماشین بزنه
صدای بوق ماشینا تو سرم بود
همش خدا خدا میکردم
این کار دست منو و خودش نده
میدونستم عباس دین و ایمون حالیشه
- عباس
- هوم
- میدونی سلب آرامش مردم
و ترسوندنشون حق الناسه
طبق قانون هیچ راننده ای حق نداره
اینجوری برونه
از لحاظ شرعی برخلاف قانون جمهوری اسلامی ایران عمل کردم حرامه!
پاش رو پدال ترمز فشار داد
ماشین با صدای کشیدگی چرخ روی آسفالت، ایستاد ، بوی لِنتا خیلی اذیت کننده شده بود
- راست میگیا
نه من نه اون دیگه حرف نزدیم !
رسیدم خونه
چادر و روسریم رو در آوردم و نشستم پیش
مامانم و معصومه
مثل اینکه امروز رفته بودن به چند تا تالار عروسی سر بزنن
ولی قیمتا سرسام آور بوده
از طرفی هم هر تالاری راضی به نبودِ آهنگ نمیشد
پریدم وسط و گفتم مسجد!
واسه چند لحظه همه ساکت شدن
عباس هم فکر فرو رفت
معصومه گفت: چه فکر خوبی
دیگه هم غر غر نمیشنویم که چرا آهنگ ندارید چرا کسی نمی رقصه، میگیم مسجده دیگه😁!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#عاشقانه
-رمانحوریہیسید
#پارت_پانزدهم
برای اینکه نشون بدم ناراحتم
دیگه هیچ حرفی نزدم..
عباس هم که فهمید دارم
خودمو لوس میکنم
سر لجم هیچی نگفت..
داشتم از هوای مدیترانه ای و مناظر بسیار زیبای خیابان لذت میبردم که
دیدم عباس تو اتوبان داره مارپیچی میرونه😐
- چی کار میکنی؟
- هیجان وخطر
- چی به سرت زده باز؟
حرفی نزد !
یا درست رانندگی میکنی یا جیغ میزنم
- لووووس
به حرفم توجه نکرد ادامه داد
هر لحظه نزدیک بود به یه ماشین بزنه
صدای بوق ماشینا تو سرم بود
همش خدا خدا میکردم
این کار دست منو و خودش نده
میدونستم عباس دین و ایمون حالیشه
- عباس
- هوم
- میدونی سلب آرامش مردم
و ترسوندنشون حق الناسه
طبق قانون هیچ راننده ای حق نداره
اینجوری برونه
از لحاظ شرعی برخلاف قانون جمهوری اسلامی ایران عمل کردم حرامه!
پاش رو پدال ترمز فشار داد
ماشین با صدای کشیدگی چرخ روی آسفالت، ایستاد ، بوی لِنتا خیلی اذیت کننده شده بود
- راست میگیا
نه من نه اون دیگه حرف نزدیم !
رسیدم خونه
چادر و روسریم رو در آوردم و نشستم پیش
مامانم و معصومه
مثل اینکه امروز رفته بودن به چند تا تالار عروسی سر بزنن
ولی قیمتا سرسام آور بوده
از طرفی هم هر تالاری راضی به نبودِ آهنگ نمیشد
پریدم وسط و گفتم مسجد!
واسه چند لحظه همه ساکت شدن
عباس هم فکر فرو رفت
معصومه گفت: چه فکر خوبی
دیگه هم غر غر نمیشنویم که چرا آهنگ ندارید چرا کسی نمی رقصه، میگیم مسجده دیگه😁!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۲.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.