عشق قرار دارد پارت ۱۱
فلش بک به لیا و پسر عمش ( مامان سوجون : سلام لیا جونم خوش اومدی
لیا : سلام عمه خوبی ؟
مامان سوجون: اره عمه قوربونت بره لیا من میرم بیرون با دوستان قرار دارم ولی سوجون خونست
لیا : باشه . عمه تو برو خوش بگذره . بعد از رفتن عمه رفتم پیش سوجون تا وارد اتاقش شدم داشت اهنگ گوش میداد که منو دید و گفت: عه لیا خوش اومدی
لیا : مرسی راستی عمه رفت بیرون
سوجون : عه خوب پس خوبه
لیا : یعنی چی ؟ که لیا دید سوجون داره نزدیکش میشه پس سریع سمت در فرار کرد ولی قبل از اینکه اون به در برسه سوجون درو قفل کرد و لیا کاملا ترسیده بود باز سوجون به نزدیک شدن به لیا ادامه تا که لیا به دیوار برخورد کرد و بین حصار دستای سوجون بود و سوجون شروع به بوسیدن لیا کرد برای سوجون لذت داشت ولی برای لیا که داخل همون لحظه اعتمادش به پسر عمش از بین رفت کل خاطرات بچگیش به یه نفرت تبدیل شد و حس دوست داشتن سوجون رو هم از دست داد و اون حس دوستانه تبدیل به نفرت شد و سوجونو پس زد و به سوجون سیلی خیلی محکم زدو
لیا با حالت بغض گفت : دیگه تورو به چشم سگم نمیبینم و سریع از اونجا دور شد و دیگه از اون به بعد پاشو خونه عمش نذاشت و لیا این ماجرا رو به مامان باباش گفته بود و دیگه کل خانواده اش خبر داشتن . پایان فلش بک ) زمان حال : ویو لیا: سوجونو و اروم هول دادم و وارد سالن شدم که همه داشتن تانگو میرقصیدن و صدای اهنگ زیاد بود منو هانا تا وارد شدیم چشما رو ما زوم شد منم اون موقع جیمینو دیدم که مثل شاهزاده ها شده بود و به من نگاه میکرد که هانا با آرنجش به بازوم زد و گفت: دیدی حق با منه شازده خانم منم باحرفش خندم گرفت و از پله ها پایین رفتیم
لیا : سلام عمه خوبی ؟
مامان سوجون: اره عمه قوربونت بره لیا من میرم بیرون با دوستان قرار دارم ولی سوجون خونست
لیا : باشه . عمه تو برو خوش بگذره . بعد از رفتن عمه رفتم پیش سوجون تا وارد اتاقش شدم داشت اهنگ گوش میداد که منو دید و گفت: عه لیا خوش اومدی
لیا : مرسی راستی عمه رفت بیرون
سوجون : عه خوب پس خوبه
لیا : یعنی چی ؟ که لیا دید سوجون داره نزدیکش میشه پس سریع سمت در فرار کرد ولی قبل از اینکه اون به در برسه سوجون درو قفل کرد و لیا کاملا ترسیده بود باز سوجون به نزدیک شدن به لیا ادامه تا که لیا به دیوار برخورد کرد و بین حصار دستای سوجون بود و سوجون شروع به بوسیدن لیا کرد برای سوجون لذت داشت ولی برای لیا که داخل همون لحظه اعتمادش به پسر عمش از بین رفت کل خاطرات بچگیش به یه نفرت تبدیل شد و حس دوست داشتن سوجون رو هم از دست داد و اون حس دوستانه تبدیل به نفرت شد و سوجونو پس زد و به سوجون سیلی خیلی محکم زدو
لیا با حالت بغض گفت : دیگه تورو به چشم سگم نمیبینم و سریع از اونجا دور شد و دیگه از اون به بعد پاشو خونه عمش نذاشت و لیا این ماجرا رو به مامان باباش گفته بود و دیگه کل خانواده اش خبر داشتن . پایان فلش بک ) زمان حال : ویو لیا: سوجونو و اروم هول دادم و وارد سالن شدم که همه داشتن تانگو میرقصیدن و صدای اهنگ زیاد بود منو هانا تا وارد شدیم چشما رو ما زوم شد منم اون موقع جیمینو دیدم که مثل شاهزاده ها شده بود و به من نگاه میکرد که هانا با آرنجش به بازوم زد و گفت: دیدی حق با منه شازده خانم منم باحرفش خندم گرفت و از پله ها پایین رفتیم
۲.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.