فرشته کوچولوم پارت ۴
ویو ات
رفتم دوش گرفتم و از حموم در اومدم وارد اتاق لباس هام شدم
پشمام از زیاد بودن لباس ها ریخته بود ی لباس شیک انتخاب کردم و پوشیدم رفتم جاو اینه نشستم و شروع کردم یکم ارایش کردن یهو دیدم یکی در زد صدای عمو بود
شوگا : ات جان بابات اومده شام هم امادست بدو بیا
ات : چشم الان میام عمو
شوگا : خب پس ما منتظریم
ات : باشه
عمو رفت منم زود یکم ارایش کردم و ی کفش خونگی خوشگل پوشیدم
از اتاقم در اومدم و به سمت اسانسور رفتم وارد شدم و طبقه اول رو زدم
طبقه اول شامل یک پذیرایی بزرگ هست و یک تی وی بزرگ و یک قسمت هم ی اشپز خانه بزرگ و در گوشه دیگه ی میز غذاخوری ۱۶ نفره
وقتی رسیدم به طبقه اول ی نگاه به سرو وضعم نگاه کردم عالی شدم
از اسانسور در اومدم دیدم عمو و بابام نشستن سر میز من اروم قدم زنان نزدیکشون شدم عمو من رو دید و ی لبخند زد بابام از پشت خیلی جذاب بنظر میرسید ولی برگشت سمتم جذابیتش داشت کورم میکرد منو دید و با ی لحن سرد گفت
کوک : سلام بیا بشین شام امادست
ات : وات هل نه به این همه سردی
کوک : زود باش
ات : چشم بابا کوک
ویو کوک
از شرکت رسیدم عمارت وارد عمارت شدم که دیدم داداشم یونگی نشسته رو کاناپه
کوک : سلام
شوگا : سلام
کوک: خب پشت تلفن گفتی اسمش ات هست خب کوش میخوام ببینمش
شوگا : یکم صبر کن تو که انقد مشتاق نبودی
کوک : حالا هستم خب دخترم کو؟؟
شوگا : رفته تو اتاقش بهش گفتم دوش بگیره و بعد بیاد پایین
کوک : اهان
خودم هم نمیدونم چرا ذوق داشتم زود ببینمش ولی خیلی خوش حال بودم من چم شده نیومده اینجوری شدم
چند دقیقه گذشت شوگا رو راضی کردم تا بره صداش کنه رفت صداش کنه منم تصمیم گرفتم وقتی اومد یکم باهاش سرد رفتار کنم
شوگا اومد پایین و بعد چند دقیقه صدای کفش یکی اومد برگشتم پشت سرم وای خدا چقد خوشگل و ناز بود قربونش بشم من وای کوک اروم باش با لحن سرد بهش گفتم سلام بیا شام امادست ی دقیقه گذشت همین طور مونده بود بهش گفتم زود باش اونم اومد کنار صندلی کناریم نشست
شرطا
۱۵ تا لایک
۲۰تا کامنت ❤
رفتم دوش گرفتم و از حموم در اومدم وارد اتاق لباس هام شدم
پشمام از زیاد بودن لباس ها ریخته بود ی لباس شیک انتخاب کردم و پوشیدم رفتم جاو اینه نشستم و شروع کردم یکم ارایش کردن یهو دیدم یکی در زد صدای عمو بود
شوگا : ات جان بابات اومده شام هم امادست بدو بیا
ات : چشم الان میام عمو
شوگا : خب پس ما منتظریم
ات : باشه
عمو رفت منم زود یکم ارایش کردم و ی کفش خونگی خوشگل پوشیدم
از اتاقم در اومدم و به سمت اسانسور رفتم وارد شدم و طبقه اول رو زدم
طبقه اول شامل یک پذیرایی بزرگ هست و یک تی وی بزرگ و یک قسمت هم ی اشپز خانه بزرگ و در گوشه دیگه ی میز غذاخوری ۱۶ نفره
وقتی رسیدم به طبقه اول ی نگاه به سرو وضعم نگاه کردم عالی شدم
از اسانسور در اومدم دیدم عمو و بابام نشستن سر میز من اروم قدم زنان نزدیکشون شدم عمو من رو دید و ی لبخند زد بابام از پشت خیلی جذاب بنظر میرسید ولی برگشت سمتم جذابیتش داشت کورم میکرد منو دید و با ی لحن سرد گفت
کوک : سلام بیا بشین شام امادست
ات : وات هل نه به این همه سردی
کوک : زود باش
ات : چشم بابا کوک
ویو کوک
از شرکت رسیدم عمارت وارد عمارت شدم که دیدم داداشم یونگی نشسته رو کاناپه
کوک : سلام
شوگا : سلام
کوک: خب پشت تلفن گفتی اسمش ات هست خب کوش میخوام ببینمش
شوگا : یکم صبر کن تو که انقد مشتاق نبودی
کوک : حالا هستم خب دخترم کو؟؟
شوگا : رفته تو اتاقش بهش گفتم دوش بگیره و بعد بیاد پایین
کوک : اهان
خودم هم نمیدونم چرا ذوق داشتم زود ببینمش ولی خیلی خوش حال بودم من چم شده نیومده اینجوری شدم
چند دقیقه گذشت شوگا رو راضی کردم تا بره صداش کنه رفت صداش کنه منم تصمیم گرفتم وقتی اومد یکم باهاش سرد رفتار کنم
شوگا اومد پایین و بعد چند دقیقه صدای کفش یکی اومد برگشتم پشت سرم وای خدا چقد خوشگل و ناز بود قربونش بشم من وای کوک اروم باش با لحن سرد بهش گفتم سلام بیا شام امادست ی دقیقه گذشت همین طور مونده بود بهش گفتم زود باش اونم اومد کنار صندلی کناریم نشست
شرطا
۱۵ تا لایک
۲۰تا کامنت ❤
۱۶.۴k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.