پارت ۷ : عشق و سرنوشت
باهم رفتیم توی اتاق و تا ساعت نه داشتیم طرح میکشیدیم که مامان صدامون زد بریم پایین یه چیزی بخوریم رفتیم پایی ن که بوی قرمه سبزی های مامان همه اتاق رو پر کرده بود توی فامیل قرمه سبزی های مامان خیلی معروف بود و همه دوسش داشتن رفتیم پایین و دیدیم به به قرمه سبزی روی میز بد جور بهمون چشمک میزنه رفتیم و نشستیم و شروع کردیم به خوردن من که خیلی گرسنه ام بود و تاخرخر ام غذا خوردم
گندمم که دیگه حسابی سیر با گفتن : وای خدا دیگه ترکیدم از روی میز بلند شد و بشقاب های منو خودش گذاشت توی ظرف شویی و یه بوسه روی لپ های مامان کاشت
و گفت : مثل همیشه عالی بود مامانی و گیسو بپر بریم که تا این چند تا طرح تموم نشه نمیزارم بخوابی
و بعد دستمو گرفت و با زور تا اتاق کشوندم
گندمم که دیگه حسابی سیر با گفتن : وای خدا دیگه ترکیدم از روی میز بلند شد و بشقاب های منو خودش گذاشت توی ظرف شویی و یه بوسه روی لپ های مامان کاشت
و گفت : مثل همیشه عالی بود مامانی و گیسو بپر بریم که تا این چند تا طرح تموم نشه نمیزارم بخوابی
و بعد دستمو گرفت و با زور تا اتاق کشوندم
۴.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.