𝖕𝖆𝖗𝖙⁴
𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔞𝔰𝔱 𝔟𝔩𝔬𝔬𝔡𝔟𝔞𝔱𝔥
ا/ت ویو: اون آقاهه جوری باهم صمیمی حرف میزد که انگار چند ساله همو میشناسیم البته همین گرم گرفتنش باعث شد دیگه ازش نترسم. بین خودمون باشه خیلی ام جذاب بود.
جین: آره میدونم.
ا/ت: چیو میدونی
جین: اینکه جذابم.
ا/ت: اَه یادم رفته بود تو میتونی ذهن آدما رو بخونی ، دیگه نباید با خودم حرف بزنم.
جین: اوهوم.
ا/ت: راستی اسمت چیه.
جین: اسمم سوکجینه ، ولی میتونی جین صدام کنی.
ا/ت: تو ارباب این عمارتی.
جین: آره یه جورایی.
جین: بهم نگفتی تو خونه من چیکار میکردی.
ا/ت: من نمیدونستم که اونجا خونه توعه، من داشتم با دوستم هیرم جمع میکردم که یهو چشمم به هیزمای بزرگ اون ور جنگل خورد.
جین: میبینم دزدم که هستی.
ا/ت: منظورت چیه؟
جین: اونا هیزمای من بودن. دختره
ا/ت: اوه من واقعا شرمنده ام جین.
جین: خب حالا نمیخواد خودتو لوس کنی.
راوی: یکم باهم خوراکی خوردن و مشغول صحبت شدن. که یهو ا/ت بلند شد.
جین: کجا خانم کوچولو.
ا/ت: فک کنم دیگه من باید برم.
جین: کجا با این عجله.
ا/ت: اممم خب برمیگردم پیش دوستام ، احتمالا اونا خیلی نگرانم شدن.
راوی: جین یهو زد زیر خنده ، ا/ت با تعجب نگاش میکرد.
ا/ت: چیزی شده
جین: فک کردی من انقد سادم که از اینجا بری و منو لو بدی. ( بچه ها منظور از لو اینکه بره به شکارچیا بگه)
ا/ت: لو بدم؟
جین: فک کنم یکی از قانونامو بهت نگفته باشم. کسی که وارد عمارت من میشه ، چه خواسته چه نا خواسته دیگه حق نداره پاشو بزاره بیرون.
ا/ت: ولی ......
جین: ولی نداره.
ا/ت: خب تا کی میخوای منو اینجا پیش خودت نگه داری.
جین: تا هروقت لازم باشه.
....................
ایزابل ویو: سوفی بیا برگردیم.
سوفیا: ولی ا/ت
ایزابل: هوا خیلی تاریک ممکنه خودمونم گم بشیم بیا برگردیم سمت چادر فردا که صبح که هوا روشن شد میایم دنبالش.
سوفیا: ولی....... با. باشه.
راوی: رفتن سمت چادر و منتظر صبح شدن.
...............
جین: الان میری تو این اتاقی که توش بودی ، اون از این به بعد برای توعه.
ا/ت: ولی..... هووووف باشه
جین: دیگه وقت خوابه ، برو بگیر بخواب دختر جون.
ا/ت: باشه ، من رفتم.
راوی: جینم حرکت کرد رفت سمت اتاقش تا استراحت کنه.
رسید به اتاق و روی تخت دراز کشید و با خودش حرف میزد.
جین: چرا انقد باهاش صمیمی برخورد کردم. تاحالا هیچ کس با من انقد صمیمی برخورد نکرده بود. این دختره یه قدرتی داره که نمیزاره من مثل همیشه سرد باشم.
•ادامه دارد•
▪︎آخرین خون اشام▪︎
ا/ت ویو: اون آقاهه جوری باهم صمیمی حرف میزد که انگار چند ساله همو میشناسیم البته همین گرم گرفتنش باعث شد دیگه ازش نترسم. بین خودمون باشه خیلی ام جذاب بود.
جین: آره میدونم.
ا/ت: چیو میدونی
جین: اینکه جذابم.
ا/ت: اَه یادم رفته بود تو میتونی ذهن آدما رو بخونی ، دیگه نباید با خودم حرف بزنم.
جین: اوهوم.
ا/ت: راستی اسمت چیه.
جین: اسمم سوکجینه ، ولی میتونی جین صدام کنی.
ا/ت: تو ارباب این عمارتی.
جین: آره یه جورایی.
جین: بهم نگفتی تو خونه من چیکار میکردی.
ا/ت: من نمیدونستم که اونجا خونه توعه، من داشتم با دوستم هیرم جمع میکردم که یهو چشمم به هیزمای بزرگ اون ور جنگل خورد.
جین: میبینم دزدم که هستی.
ا/ت: منظورت چیه؟
جین: اونا هیزمای من بودن. دختره
ا/ت: اوه من واقعا شرمنده ام جین.
جین: خب حالا نمیخواد خودتو لوس کنی.
راوی: یکم باهم خوراکی خوردن و مشغول صحبت شدن. که یهو ا/ت بلند شد.
جین: کجا خانم کوچولو.
ا/ت: فک کنم دیگه من باید برم.
جین: کجا با این عجله.
ا/ت: اممم خب برمیگردم پیش دوستام ، احتمالا اونا خیلی نگرانم شدن.
راوی: جین یهو زد زیر خنده ، ا/ت با تعجب نگاش میکرد.
ا/ت: چیزی شده
جین: فک کردی من انقد سادم که از اینجا بری و منو لو بدی. ( بچه ها منظور از لو اینکه بره به شکارچیا بگه)
ا/ت: لو بدم؟
جین: فک کنم یکی از قانونامو بهت نگفته باشم. کسی که وارد عمارت من میشه ، چه خواسته چه نا خواسته دیگه حق نداره پاشو بزاره بیرون.
ا/ت: ولی ......
جین: ولی نداره.
ا/ت: خب تا کی میخوای منو اینجا پیش خودت نگه داری.
جین: تا هروقت لازم باشه.
....................
ایزابل ویو: سوفی بیا برگردیم.
سوفیا: ولی ا/ت
ایزابل: هوا خیلی تاریک ممکنه خودمونم گم بشیم بیا برگردیم سمت چادر فردا که صبح که هوا روشن شد میایم دنبالش.
سوفیا: ولی....... با. باشه.
راوی: رفتن سمت چادر و منتظر صبح شدن.
...............
جین: الان میری تو این اتاقی که توش بودی ، اون از این به بعد برای توعه.
ا/ت: ولی..... هووووف باشه
جین: دیگه وقت خوابه ، برو بگیر بخواب دختر جون.
ا/ت: باشه ، من رفتم.
راوی: جینم حرکت کرد رفت سمت اتاقش تا استراحت کنه.
رسید به اتاق و روی تخت دراز کشید و با خودش حرف میزد.
جین: چرا انقد باهاش صمیمی برخورد کردم. تاحالا هیچ کس با من انقد صمیمی برخورد نکرده بود. این دختره یه قدرتی داره که نمیزاره من مثل همیشه سرد باشم.
•ادامه دارد•
▪︎آخرین خون اشام▪︎
۵۲.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.