فرش کوچکی انداخت گوشه حیاط خانهی پدری توی آفتاب پیرم

‏فرش کوچکی انداخت گوشه‌ حیاط خانه‌ی پدری، توی آفتاب، پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد، دست و پیشانی پدر را می‌بوسید و می‌گفت: پدرم همه‌ی دل‌خوشی من در این دنیاست.
#حاج_قاسم
#حاج‌قاسم
#پدر
#Hero
دیدگاه ها (۰)

‏آمد به خطّ فاطمیون. شب که شد، گفتیم لابد می‌رود یک جایی دور...

‏غذایش را که نمی‌خورد، وحشت می‌کردیم.مطمئن می‌شدیم به عده ای...

‏سفارش مکتوب حاج قاسم به بسیجی ها رابعا، دوستی و رفاقت ارزش ...

در سالگرد فوت مادرم هستم، شادی روح ایشون و رفتگان خودتون یک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط