آن روز پارت ۳
.....رزی: شما اون جعبه رو دم خونه لیسا گزاشتین؟!
کوک: جعبه؟!..نه چطور؟!
رزی که فهمید لیسا زود قضاوت کرده گفت: آمم..هیچی ببخشید خدانگهدار.
_ : خدانگهدار
(جیسو) اومد خونه حسابی خسته بود رو تخت دراز کشید: وای خدا چقدر ادم و اذیت میکنن خیلی کارش سخت بود، بهتره یه زنگی به جنی بزنم...واا چرا جواب نمیده؟!
یبار دیگه زنگ زد..یبار دیگه..چند دفعه زنگ زد اما جنی گوشی رو جواب نداد.
جیسو ترسید: نکنه اتفاقی براش افتاده باشه! بهتره برم پیشش.
(رزی) به اقای جیمین زنگ زد: سلام اقای جیمین!
جیمین: سلام خانم پارک! کاری داشتین؟.
رزی: بله..میتونید ساعت ۶ بیاین همون رستورانی که دیده بودمتون؟..یه کار مهمی باهاتون دارم.
جیمین: باشه حتما
_ : خیلی ممنون
(جیسو) رفت خونه جنی در زد جنی درو باز کرد جیسو گفت: سلام جنی چی شده؟ چرا بهم ریخته ای؟ چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟
جنی: جیسو لطفا برو حالم اصلا خوب نیست.
جیسو: چیشده لطفا بهم بگو..جنی خودت میدونی که .. ببینم! نکنه دوباره کسی بهت هیت داده؟! ..درسته؟!
جیسو داد زد: خب حرف بزن!
جنی با گریه گفت: جیسو من کار اشتباهی کردم؟..🥺 چرا انقدر بهم هیت میدن!
جیسو: خودتم میدونی که اونا یه مشت هیتر هستن چرا انقدر خودتو بخاطر حرفهاشون سرزنش میکنی!.. جنی تو نباید شکسته بشی!
ساعت ۶ بود. رزی تو رستوران بود جیمین هم اونجا بود. رزی همه چیز رو درمورد جنی توضیح داد. رزی: خب درمورد شما شیپ های زیادی با جنی میشه..و لیسا..امروز یکی یه جعبه در خونه لیسا گزاشته بودن یه عروسک که پا نداشت توش یه کوکی بود با یه نوشته.. اما لیسا فکر میکرد تقصیر کوکه اما این درست نیست...خیلی ها میخوان که اسم بلک پینک و بی تی اس رو خراب کنن!
جیمین: درسته، پس ما هم باید یه فکری به این اوضاع کنیم....
امید وارم لذت ببرید❤
توجه داشته باشید این داستان اصلا شیپ نیست! فقط یک داستانه( شاید هم واقعی!)
لطفا به هیچ گروه کیپاپی هیت ندین شاید...😓
کوک: جعبه؟!..نه چطور؟!
رزی که فهمید لیسا زود قضاوت کرده گفت: آمم..هیچی ببخشید خدانگهدار.
_ : خدانگهدار
(جیسو) اومد خونه حسابی خسته بود رو تخت دراز کشید: وای خدا چقدر ادم و اذیت میکنن خیلی کارش سخت بود، بهتره یه زنگی به جنی بزنم...واا چرا جواب نمیده؟!
یبار دیگه زنگ زد..یبار دیگه..چند دفعه زنگ زد اما جنی گوشی رو جواب نداد.
جیسو ترسید: نکنه اتفاقی براش افتاده باشه! بهتره برم پیشش.
(رزی) به اقای جیمین زنگ زد: سلام اقای جیمین!
جیمین: سلام خانم پارک! کاری داشتین؟.
رزی: بله..میتونید ساعت ۶ بیاین همون رستورانی که دیده بودمتون؟..یه کار مهمی باهاتون دارم.
جیمین: باشه حتما
_ : خیلی ممنون
(جیسو) رفت خونه جنی در زد جنی درو باز کرد جیسو گفت: سلام جنی چی شده؟ چرا بهم ریخته ای؟ چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟
جنی: جیسو لطفا برو حالم اصلا خوب نیست.
جیسو: چیشده لطفا بهم بگو..جنی خودت میدونی که .. ببینم! نکنه دوباره کسی بهت هیت داده؟! ..درسته؟!
جیسو داد زد: خب حرف بزن!
جنی با گریه گفت: جیسو من کار اشتباهی کردم؟..🥺 چرا انقدر بهم هیت میدن!
جیسو: خودتم میدونی که اونا یه مشت هیتر هستن چرا انقدر خودتو بخاطر حرفهاشون سرزنش میکنی!.. جنی تو نباید شکسته بشی!
ساعت ۶ بود. رزی تو رستوران بود جیمین هم اونجا بود. رزی همه چیز رو درمورد جنی توضیح داد. رزی: خب درمورد شما شیپ های زیادی با جنی میشه..و لیسا..امروز یکی یه جعبه در خونه لیسا گزاشته بودن یه عروسک که پا نداشت توش یه کوکی بود با یه نوشته.. اما لیسا فکر میکرد تقصیر کوکه اما این درست نیست...خیلی ها میخوان که اسم بلک پینک و بی تی اس رو خراب کنن!
جیمین: درسته، پس ما هم باید یه فکری به این اوضاع کنیم....
امید وارم لذت ببرید❤
توجه داشته باشید این داستان اصلا شیپ نیست! فقط یک داستانه( شاید هم واقعی!)
لطفا به هیچ گروه کیپاپی هیت ندین شاید...😓
۲۸.۸k
۲۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.