پارت ۳۴ (برادر خونده )
بعد از اینکه به کمپانی رسیدم طبق کار همیشگیم رفتم پیش خانوم لی روبه روی در اتاق وایستادم و چند تا تقه به در زدم اروم وارد اتاق شدم -سلام حالتون چطوره خانوم لی :سلام ممنون تو حالت خوبه -بله ممنون منم خوبم خانوم لی: سورا برو وسایل هایی رو که میگم جمع کن و مرتبشون کن امروز قراره واسه فیلمبرداری و عکاسی از اهنگ جدید بی تی اس بریم -بی تی اس؟؟ خانوم لی:اره -عااا باشه حتمن بعد از لیست کردن چیزایی که خانوم لی گفت بود رفتم تا همه اونارو جمع کنم وارد اتاق شدم ایندفعه باید با دقت کارامو انجام بدم چون اینبار مطمئنم اخراج میشم همگی سوار یه ون شدیم اینبارم تعدادمون زیاد بود روی یکی از صندلی ها نشستمو بغل دستیم یه دختر بود که انگار سنش بیشتر از من بود با لبخند بهش نگاه کردم اونم لبخند کوچیکی زدو گفت سلام -سلام دختره:توام دستیار عکاسی -اره دستیار خانوم لی دختره :عااا خوبه راستی اسمت چیه -من کیم سورا هستم توچی دختره:من پارک سه هیون هستم لبخند زدمو گفتم از دیدنت خوشحالم با سه هیون تا رسیدنمون خیلی حرف زدم دختر خوبیه درست حدس زده بودم اون از من بزرگتر بود تقریبا هشت سالی از من بزرگتر بود وقتی سنمو بهش گفتم تعجب کردو شروع به پرسیدن سوالای چرا کار می کنیو تو باید الان درس بخونی و ...شد ولی من واقعن از این سوالا خسته شدم و فقد جوابی که تونستم بدم این بود که بگم دوست دارم مستقل بشم .*** بعد از چند ساعت بالاخره به مقصد رسیدیم راهش طولانی و خسته کننده بود ولی جاش خیلی قشنگ بود از ون پیاده شدم
بعد از چند ساعت بالاخره به مقصد رسیدیم راهش طولانی و خسته کننده بود ولی جاش خیلی قشنگ بود از صندلی بلند شدمو با سه هیون از ون خارج شدیمبه دور ورم نگاه کردم خوب حالا باید چیکار کنم با صدای خانوم لی به خودم اومدم که گفت خانوم لی:سورا برو دوربینا و بقیه وسایلو بیار سرمو به معنی باشه تکون دادمو و وسایلی که خانوم لی گفته بود اوردم از زبان جونگ کوک: جیمین:هی جونگ کوک پاشو رسیدیم چشامو اروم باز کردم به جیمین که کنارم نشسته بود خیره شدم با ترس گفتم -چی شده جیمین خندیدو گفت:چرا ترسیدی بابا رسیدیم پاشو -چرا اینطوری صدام میزنی نمی بینی خوابم جیمین:مگه چی جوری بیدارت کردم عینو ادم بیدارت کردم تو مثله خرس خوابت سنگینه جیمین اینو گفت بلند زد زیر خنده با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم -چرا می خندی؟ جیمین:هیچی پاشو بریم از صندلی بلند شدمو از ون کمپانی پیاده شدیم جای خیلی قشنگی بود کنار تهیونگ وایستادم تا بقیه بچه هام بیان نگاهم همش به دور ورم بود دنبال سورا می گشتم مطمئنم اونم امروز اینجاست
تهیونگ:جونگ کوک دنبال چی میگردی با تعجب برگشتم به سمت تهیونگ با تته پته گفتم:هیچیچه طور تهیونگ پوزخند زدو گفت:دنبال سورا میگردی -نه دارم همینجوری اینجا رو نگاه میکنم تهیونگ:دروغ میگی -اوکی باور نکن تهیونگ خندیدو گفت:من مطمئنم اینجاست ولی خوب تو میدونی اون کارشچیه -نه نمی دونم تهیونگ:منم بهت نمی گم پوکر بهش نگاه کردمو گفتم نگو خودم میفهمم تهیونگ:اوکی هرجور دوست داری کم کم همه ی بچه ها اومدن برای میکاپ صورتم روی صندلی که گریمورم اشاره کرده بود نشستم عااا دوباره میکاپ باید تمام وقتم صرف این کار بشه چون واقعن این کار حوصلمو سر میبره به گریمور نگاه کردم اعتراض گونه گفتم -میشه اینبار میکاپم زودتر تموم بشه گریمور که با جدیت تمام داشت کارشو انجام میداد سرشو به معنی نه تکون داد و گفت:فکر نکنم -چرا نمیشه گریمور:متاسفم اقای جئون ولی لطفا اینقدر تکون نخورید چون هر لحظه ممکنه میکاپتون خراب بشه کلافه پوف بلندی کشیدمو به اینه روبه روییم خیره شدمو چیزی نگفتم از قیافه ی گریمورم معلومه خیلی جدیه بهتره چیز زیادی ازش نپرسم
بعد از چند ساعت بالاخره به مقصد رسیدیم راهش طولانی و خسته کننده بود ولی جاش خیلی قشنگ بود از صندلی بلند شدمو با سه هیون از ون خارج شدیمبه دور ورم نگاه کردم خوب حالا باید چیکار کنم با صدای خانوم لی به خودم اومدم که گفت خانوم لی:سورا برو دوربینا و بقیه وسایلو بیار سرمو به معنی باشه تکون دادمو و وسایلی که خانوم لی گفته بود اوردم از زبان جونگ کوک: جیمین:هی جونگ کوک پاشو رسیدیم چشامو اروم باز کردم به جیمین که کنارم نشسته بود خیره شدم با ترس گفتم -چی شده جیمین خندیدو گفت:چرا ترسیدی بابا رسیدیم پاشو -چرا اینطوری صدام میزنی نمی بینی خوابم جیمین:مگه چی جوری بیدارت کردم عینو ادم بیدارت کردم تو مثله خرس خوابت سنگینه جیمین اینو گفت بلند زد زیر خنده با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم -چرا می خندی؟ جیمین:هیچی پاشو بریم از صندلی بلند شدمو از ون کمپانی پیاده شدیم جای خیلی قشنگی بود کنار تهیونگ وایستادم تا بقیه بچه هام بیان نگاهم همش به دور ورم بود دنبال سورا می گشتم مطمئنم اونم امروز اینجاست
تهیونگ:جونگ کوک دنبال چی میگردی با تعجب برگشتم به سمت تهیونگ با تته پته گفتم:هیچیچه طور تهیونگ پوزخند زدو گفت:دنبال سورا میگردی -نه دارم همینجوری اینجا رو نگاه میکنم تهیونگ:دروغ میگی -اوکی باور نکن تهیونگ خندیدو گفت:من مطمئنم اینجاست ولی خوب تو میدونی اون کارشچیه -نه نمی دونم تهیونگ:منم بهت نمی گم پوکر بهش نگاه کردمو گفتم نگو خودم میفهمم تهیونگ:اوکی هرجور دوست داری کم کم همه ی بچه ها اومدن برای میکاپ صورتم روی صندلی که گریمورم اشاره کرده بود نشستم عااا دوباره میکاپ باید تمام وقتم صرف این کار بشه چون واقعن این کار حوصلمو سر میبره به گریمور نگاه کردم اعتراض گونه گفتم -میشه اینبار میکاپم زودتر تموم بشه گریمور که با جدیت تمام داشت کارشو انجام میداد سرشو به معنی نه تکون داد و گفت:فکر نکنم -چرا نمیشه گریمور:متاسفم اقای جئون ولی لطفا اینقدر تکون نخورید چون هر لحظه ممکنه میکاپتون خراب بشه کلافه پوف بلندی کشیدمو به اینه روبه روییم خیره شدمو چیزی نگفتم از قیافه ی گریمورم معلومه خیلی جدیه بهتره چیز زیادی ازش نپرسم
۷۹.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.