part¹
چند شاتی از تهیونگ 🖤🐈⬛
ات ویو
عررررررر امروز تولدمههههههههه
ازتوی تختم بلند شدم رفتم دستشویی دست صورتمو شستم
اومدم توی اتاق و مشغول شونه کردن موهای بلندم ک تا زیر باسنم حتا بلندتر هم بود شدم
همینطور ک موهام رو شونه میکردم ذهنم مشغول فکرای درهم و پیچیدع بود
ینی تهیونگ تولد منو یادشه؟؟
این اولین تولدم بعد ورود تهیونگ ب زندگیمه .... نکنه منو فراموش کردع؟؟ ن بابا ته همچین دوس پسری نیس
.
.
بلخره تموم شد
موهام رو باز گذاشتم برق لبی زدمو رفتم تبقه پایین پیش مامان بابا
سلامی کردمو سر میز نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم
اولین تبریک رو بابام گف دومیشو مامانم داداشمم ک سر کاره
منم ازشون تشکر کردم
بعد از تموم کردن صبحونه مشغول جم کردن میز شدم
پدرم پای گوشی بودو مادرم پای تلویزیون
همچی اوکی بود تا....
ن... ن.. ن نباید توی روز تولدم همچین اتفاقی میوفتاد
صدای داد پدرم... گریه های مامانم
*ایم ساری تجربه ای ندارم... پس نمیدونم دقیق چ اتفاقی میوفته... پس اگه جایی بد شد.. ببخش *
خیره ب اون صحنه بودم دلم میخواست داداشم کنارم باشه ... اون تنها کسی ک توی این شرایط ارومم میکرد
قطره اشکی از روی گونم سر خورد پایین اومد
صدای درهم دعوا هق هقای مادرم
پدری ک از عصبانیت رگای گردنش بیرون زدع بود
اشکام تمومی نداشتن...
چرا.. چرا اخه چرا توی روز تولد من
دوباره خراب شد... ینی خرابش کردن... داغونم کردن
با هر نفسی ک میکشیدم سنگینی رو روی قلبم حس میکردم همین باعث مشد قلبم تیر بکشه
عصبی بودم دیگه تحمل هیچی رو نداشتم
لباسام رو پوشیدم و از اون خونه کوفتی زدم بیرون
سرگردون توی خیابونا راه میرفتم
صدای هق هقام جلب توجه میکرد
اخه چرا من... چرا من انقد بدبختم هق
.
.
روی صندلی ک رو ب ساحل بود نشسته بودم
انگاری اشکام منتظر جرقه ای بودن تا منفجر بشن
ساعت ها میگذشت اما اشکای من بند نمیومد
دلم پر بود از همه چی..
با انگشتام اشک های روی گونمو پاک کردم
گوشیم برداشتم و شمارع تهیونگ و گرفتم
تهیونگ ویو:
امروز تولد ات بود
از صب اومده بودم کمپانی نا زود تر کارم تموم ش
این اولین تولدی ک من کنارشم
میخاستم سوپرایز ش کنم
مشغول تمرین بودیم ک گوشیم زنگ خورد
ات... ات بود
اولش نمیخاستم جواب بدم تا سوپرایز ش کنم
اما از اونطرفم نمیخاستم ناراحتش کنم
ات همیشه سر کار بود
و سابقه نداشت این تایم زنگ بزنه و
جواب دادم میخاستم باهاش سرد برخورد کنم
ولی همچی با شنیدن صدای گرفته ات عوض شد
همین ک پرسیدم چیزی شده ب هق هق افتاد
واقن نگرانم کرده بود
پی ویم نیاین چون قرار نی جواب بدم 🙂مث خودتون....
ات ویو
عررررررر امروز تولدمههههههههه
ازتوی تختم بلند شدم رفتم دستشویی دست صورتمو شستم
اومدم توی اتاق و مشغول شونه کردن موهای بلندم ک تا زیر باسنم حتا بلندتر هم بود شدم
همینطور ک موهام رو شونه میکردم ذهنم مشغول فکرای درهم و پیچیدع بود
ینی تهیونگ تولد منو یادشه؟؟
این اولین تولدم بعد ورود تهیونگ ب زندگیمه .... نکنه منو فراموش کردع؟؟ ن بابا ته همچین دوس پسری نیس
.
.
بلخره تموم شد
موهام رو باز گذاشتم برق لبی زدمو رفتم تبقه پایین پیش مامان بابا
سلامی کردمو سر میز نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم
اولین تبریک رو بابام گف دومیشو مامانم داداشمم ک سر کاره
منم ازشون تشکر کردم
بعد از تموم کردن صبحونه مشغول جم کردن میز شدم
پدرم پای گوشی بودو مادرم پای تلویزیون
همچی اوکی بود تا....
ن... ن.. ن نباید توی روز تولدم همچین اتفاقی میوفتاد
صدای داد پدرم... گریه های مامانم
*ایم ساری تجربه ای ندارم... پس نمیدونم دقیق چ اتفاقی میوفته... پس اگه جایی بد شد.. ببخش *
خیره ب اون صحنه بودم دلم میخواست داداشم کنارم باشه ... اون تنها کسی ک توی این شرایط ارومم میکرد
قطره اشکی از روی گونم سر خورد پایین اومد
صدای درهم دعوا هق هقای مادرم
پدری ک از عصبانیت رگای گردنش بیرون زدع بود
اشکام تمومی نداشتن...
چرا.. چرا اخه چرا توی روز تولد من
دوباره خراب شد... ینی خرابش کردن... داغونم کردن
با هر نفسی ک میکشیدم سنگینی رو روی قلبم حس میکردم همین باعث مشد قلبم تیر بکشه
عصبی بودم دیگه تحمل هیچی رو نداشتم
لباسام رو پوشیدم و از اون خونه کوفتی زدم بیرون
سرگردون توی خیابونا راه میرفتم
صدای هق هقام جلب توجه میکرد
اخه چرا من... چرا من انقد بدبختم هق
.
.
روی صندلی ک رو ب ساحل بود نشسته بودم
انگاری اشکام منتظر جرقه ای بودن تا منفجر بشن
ساعت ها میگذشت اما اشکای من بند نمیومد
دلم پر بود از همه چی..
با انگشتام اشک های روی گونمو پاک کردم
گوشیم برداشتم و شمارع تهیونگ و گرفتم
تهیونگ ویو:
امروز تولد ات بود
از صب اومده بودم کمپانی نا زود تر کارم تموم ش
این اولین تولدی ک من کنارشم
میخاستم سوپرایز ش کنم
مشغول تمرین بودیم ک گوشیم زنگ خورد
ات... ات بود
اولش نمیخاستم جواب بدم تا سوپرایز ش کنم
اما از اونطرفم نمیخاستم ناراحتش کنم
ات همیشه سر کار بود
و سابقه نداشت این تایم زنگ بزنه و
جواب دادم میخاستم باهاش سرد برخورد کنم
ولی همچی با شنیدن صدای گرفته ات عوض شد
همین ک پرسیدم چیزی شده ب هق هق افتاد
واقن نگرانم کرده بود
پی ویم نیاین چون قرار نی جواب بدم 🙂مث خودتون....
۳۸.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.