فیک 47
٢ هفته بعد
تو این دوهفته اتفاقه زیادی افتاد
هانول جونگکوک رو راضی کرد تا هانا بره خونش و کوک هم قبول کرد هانا وقتی خبر شنید که مادرش رو عمل کردن خیلی خوشحال شد جانگکوک گفته بود
به خاطر رفتاری های بدی که درحقش کرده بود مثله عمله یونا رو داده (یونا:مامانه هانا)
هانا هم تصمیم گرفت که چیزی به بقیه نگه که هانولو پیشه کوک هست
....
و دیگه خبره فوت ناگهانی پدر بزرگ کوک اومد کوک خیلی عصبی بود این چند هفته چند همش دنبال یه مدرک بود
کوک خبر داشت این قتل بوده
همش به دنبال مدرک بود همش فکر میکرد که کی باهاش دشمنی ولی متاسفانه همه با پدر بزرگش دشمنی دارن
تو این دو هفته فقط یا به خونه رفته بود
.......
کوک
کلافه عکسو پرت کرد داخل سطل زباله از روی صندلی بلند
و گفت
کوک :ایشش لع+نت بهت
نگاهی به ساعت موچیش انداخت ساعت ٣:۵۶ذقیقه بود
کوک خیلی خسته بود پس تصمیم گرفت بخوابه
به سمت تخت رفت و روش دراز کشید کمی تکان خورد ولی انگار قرار نبود خوابش ببره کمی بعد به فکر فرو رفت
یه لحظه به هانور فکر کرد الان دوهفته بود که ندیده بودش
تصمیم گرفت
تا فردا به خونه بره ببینه چخبره همین طور که داشت فکر می کرد که چشمام گرم خواب شد
.......
بچهها نت ندارم همین هم با یه بدبختی اومد
چند تا پارت نوشتم فردا نت میگیرم
بقیشو میزارم
تو این دوهفته اتفاقه زیادی افتاد
هانول جونگکوک رو راضی کرد تا هانا بره خونش و کوک هم قبول کرد هانا وقتی خبر شنید که مادرش رو عمل کردن خیلی خوشحال شد جانگکوک گفته بود
به خاطر رفتاری های بدی که درحقش کرده بود مثله عمله یونا رو داده (یونا:مامانه هانا)
هانا هم تصمیم گرفت که چیزی به بقیه نگه که هانولو پیشه کوک هست
....
و دیگه خبره فوت ناگهانی پدر بزرگ کوک اومد کوک خیلی عصبی بود این چند هفته چند همش دنبال یه مدرک بود
کوک خبر داشت این قتل بوده
همش به دنبال مدرک بود همش فکر میکرد که کی باهاش دشمنی ولی متاسفانه همه با پدر بزرگش دشمنی دارن
تو این دو هفته فقط یا به خونه رفته بود
.......
کوک
کلافه عکسو پرت کرد داخل سطل زباله از روی صندلی بلند
و گفت
کوک :ایشش لع+نت بهت
نگاهی به ساعت موچیش انداخت ساعت ٣:۵۶ذقیقه بود
کوک خیلی خسته بود پس تصمیم گرفت بخوابه
به سمت تخت رفت و روش دراز کشید کمی تکان خورد ولی انگار قرار نبود خوابش ببره کمی بعد به فکر فرو رفت
یه لحظه به هانور فکر کرد الان دوهفته بود که ندیده بودش
تصمیم گرفت
تا فردا به خونه بره ببینه چخبره همین طور که داشت فکر می کرد که چشمام گرم خواب شد
.......
بچهها نت ندارم همین هم با یه بدبختی اومد
چند تا پارت نوشتم فردا نت میگیرم
بقیشو میزارم
۱۵.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.