تو درون من
تو درون من
پارت چهارم
تقریبا ۱ سال از ازدواج کوک و جی یون گذشته بود اما هیچی تغییر نکرده بود
کوک همچنان هر روز از اول صبح تا دیروقت میرفت پیش ات
کاریش نمیشد کرد
اون همچنان عاشقش بود
اون روز هم رفته بود پیش ات
اما وقتی برگشت.....
یوهی:چه عجب بالاخره برگشتی
کوک:بهت یاد ندادن اول سلام کنی؟
یوهی:نه والا....مامانمو به خاطر خودخواهی بابام از دست دادم
خود بابامم که رفته زن گرفته و انگار نه انگار که بچه داره.....کی میخواسته بهم یاد بده؟
کوک:کافیه....چرا تا الان بیداری؟
یوهی:صبر کردم تا باهات یه دعوای مفصل کنم(از رو مبل بلند شد)
یوهی:خب.....چه حسی داره؟که زن گرفتی؟
کوک:به نظرت به خاطر کی اینکارو کردم؟(داد)
به هر حال یکی باشه مراقب شماها باشه(داد)
یوهی:کاش تا به جای مامان میمردی(داد و عربده)(خدانکنه البته)
کوک:ارهههههه(یه چی فراتر از عربده)
کاش من به جای مامانت میمردم
کاش من میمردم که مرگ اونو با دو تا چشمام نمیدیدم
کاش من به جاش میمردم که الان اینجوری نمیشد
کاش من میمردم که الان زندگی همه راحت تر بود(گریه شدید و عربده)
الان دیگه یونا و جی یون هم اونجا بودن
یوهی:تو_(حرفش توسط یونا قطع شد)
یونا:بسه دیگههه(جیغ فرا بنفش)
چرا فقط تمومش نمیکنید هااان؟
منم از مرگ مامان ناراحتم(آروم و افتاد زمین و گریه شدید)
من بیشتر از شماها ناراحتم میفهمید؟(اولش آروم بعدش داد)
دعواتون الان چه فایده ای داره؟هققق(گریه شدید)
جی یون:یوهیا__(قطع شد)
یوهی:منو اونجوری صدا نکن(جدی)
جی یون:باشه باشه.....من....متاسفم خب؟(گریه بی صدا)
یوهی:تو چرا متاسفی؟یکی دیگه باید متاسف باشه(از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش)
یونا:یوهیاا صبر کن ازت خواهش میکنم(رفت دنبالش)
*کوک و جی یون
جی یون:من متاسفم....اینا تقصیر منه
کوک:هوفف.....اشتباه برداشت نکن.....مقصر خودمم
*یونا و یوهی
یونا:یوهیاااا
یوهی:یونا انقد اونجوری صدام نکن(با صدای لرزون)
مامان همیشه اونجوری صدام میکرد
فقط اونم هق حق داره منو اونجوری صدا کنه هق
یونا:شیش....باشه باشه....آروم باشه....بیا بغلم پسر کوچولو
یونا رفت و یوهی رو بغل کرد
یوهی:خیلی دلم براش تنگ شده
هقق کاش بود و دست رو سرم میکشید هقق کاش فقط میبود هققق کاش بد بود اما بود هقققق
یونا:شیشششش هققققق گریه نکن هقققق منم دلم خیلی براش تنگ شده هققق ولی تو یوهی....تو....گریه نکن هقققق
یوهی:چجوری میگی هقققق گریه نکن وقتی خودت گریه میکنییی هققق
هردوشون کلی باهم تو اتاق گریه کردن
پارت چهارم
تقریبا ۱ سال از ازدواج کوک و جی یون گذشته بود اما هیچی تغییر نکرده بود
کوک همچنان هر روز از اول صبح تا دیروقت میرفت پیش ات
کاریش نمیشد کرد
اون همچنان عاشقش بود
اون روز هم رفته بود پیش ات
اما وقتی برگشت.....
یوهی:چه عجب بالاخره برگشتی
کوک:بهت یاد ندادن اول سلام کنی؟
یوهی:نه والا....مامانمو به خاطر خودخواهی بابام از دست دادم
خود بابامم که رفته زن گرفته و انگار نه انگار که بچه داره.....کی میخواسته بهم یاد بده؟
کوک:کافیه....چرا تا الان بیداری؟
یوهی:صبر کردم تا باهات یه دعوای مفصل کنم(از رو مبل بلند شد)
یوهی:خب.....چه حسی داره؟که زن گرفتی؟
کوک:به نظرت به خاطر کی اینکارو کردم؟(داد)
به هر حال یکی باشه مراقب شماها باشه(داد)
یوهی:کاش تا به جای مامان میمردی(داد و عربده)(خدانکنه البته)
کوک:ارهههههه(یه چی فراتر از عربده)
کاش من به جای مامانت میمردم
کاش من میمردم که مرگ اونو با دو تا چشمام نمیدیدم
کاش من به جاش میمردم که الان اینجوری نمیشد
کاش من میمردم که الان زندگی همه راحت تر بود(گریه شدید و عربده)
الان دیگه یونا و جی یون هم اونجا بودن
یوهی:تو_(حرفش توسط یونا قطع شد)
یونا:بسه دیگههه(جیغ فرا بنفش)
چرا فقط تمومش نمیکنید هااان؟
منم از مرگ مامان ناراحتم(آروم و افتاد زمین و گریه شدید)
من بیشتر از شماها ناراحتم میفهمید؟(اولش آروم بعدش داد)
دعواتون الان چه فایده ای داره؟هققق(گریه شدید)
جی یون:یوهیا__(قطع شد)
یوهی:منو اونجوری صدا نکن(جدی)
جی یون:باشه باشه.....من....متاسفم خب؟(گریه بی صدا)
یوهی:تو چرا متاسفی؟یکی دیگه باید متاسف باشه(از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش)
یونا:یوهیاا صبر کن ازت خواهش میکنم(رفت دنبالش)
*کوک و جی یون
جی یون:من متاسفم....اینا تقصیر منه
کوک:هوفف.....اشتباه برداشت نکن.....مقصر خودمم
*یونا و یوهی
یونا:یوهیاااا
یوهی:یونا انقد اونجوری صدام نکن(با صدای لرزون)
مامان همیشه اونجوری صدام میکرد
فقط اونم هق حق داره منو اونجوری صدا کنه هق
یونا:شیش....باشه باشه....آروم باشه....بیا بغلم پسر کوچولو
یونا رفت و یوهی رو بغل کرد
یوهی:خیلی دلم براش تنگ شده
هقق کاش بود و دست رو سرم میکشید هقق کاش فقط میبود هققق کاش بد بود اما بود هقققق
یونا:شیشششش هققققق گریه نکن هقققق منم دلم خیلی براش تنگ شده هققق ولی تو یوهی....تو....گریه نکن هقققق
یوهی:چجوری میگی هقققق گریه نکن وقتی خودت گریه میکنییی هققق
هردوشون کلی باهم تو اتاق گریه کردن
۶.۲k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.