رمان شعله های عشق (پارت 2)
_میخوای عضو مافیا بشی؟
لحظه ای به فکر فرو رفتم و از شوک و خشم آرواره هایم را در هم فرو بردم.
_چی؟مافیا؟
_آره دیگه مافیا!
با خشم فریاد کشیدم
_یعنی چی که بیا عضو مافیا شو؟ من فکر کردم داری میمیری، زندگیمو وسط گذاشتم، اگه اون یه بازی نبود امکان مردن من 99 از 100 میشد، اگه منم مثل تو میزد چی؛ حالا اومدی میگی بیا عضو ما شو؟
_خب اگه جایی برای موندن نداری چاره ای جز قبول کردن هم نداری
_تو از کجا میدونی؟
_ما تمام مدت زیر نظرت داشتیم
_چی:اصلا بیخیال من چرا باید عضو گروه کثیفی مثل مافیا بشم؟ من نمیخوام قاتل بشم.
_هی هی هی،یه لحظه وایستا تو اصلا میدونی مافیا چیکار میکنه، احمق، تو راجب ما چی فکر میکنی؟
یه لحظه به خودم شک کردم، شاید من اشتباه میکنم.
_خب مگه کار دیگه ای هم میکنن؟
_آخخ، اصلا وللش به هر حال تو احمقی، فقط عضو شو بقیش با ما.
_هی تو به چه حقی به من میگی احمق.
نمیدونستم چه جوابی بدم. اگه آدم نمیکشن پس شغل خوبی به حساب میاد،از یه طرف هم بهش شک داشتم پس گفتم :
_به یکم زمان نیاز دارم
+زمان زیادی نداریم، باید همین الان جوابتو بشنویم
_این همونی بود که داشت تورو میزد
_آره،ولی خیلی مهربونه به قیافه یخیش نگاه نکن
+خفه، بمیر
یه لبخند کوتاه زدم و به این فکر کردم که دیگه نمیتونم به اون خونه بگردم پس چاره دیگه ای نداشتم. پس در حالی که داشتن کل کل میکردن گفتم
_ باشه
_یه لحظه وایستا چی؟
_ خب عضو میشم دیگه، مگه همینو نمیخواین
+عاح، عجب بچه هایی پیدا میشه
_ خب پس، من ایساگی ام قراره بترکونیم، این کوه یخی هم که میبینی، خیلی اهمیت نداره ولی ادوارده، خوشوقتم
_آه منم......
_نیازی نیست بگی میکا، ما همه چیز رو راجبت میدونیم، ولی به تیم مافیای ما خوش اومدی......
#شعله_های_عشق
🍷🫀❤️🛐
لحظه ای به فکر فرو رفتم و از شوک و خشم آرواره هایم را در هم فرو بردم.
_چی؟مافیا؟
_آره دیگه مافیا!
با خشم فریاد کشیدم
_یعنی چی که بیا عضو مافیا شو؟ من فکر کردم داری میمیری، زندگیمو وسط گذاشتم، اگه اون یه بازی نبود امکان مردن من 99 از 100 میشد، اگه منم مثل تو میزد چی؛ حالا اومدی میگی بیا عضو ما شو؟
_خب اگه جایی برای موندن نداری چاره ای جز قبول کردن هم نداری
_تو از کجا میدونی؟
_ما تمام مدت زیر نظرت داشتیم
_چی:اصلا بیخیال من چرا باید عضو گروه کثیفی مثل مافیا بشم؟ من نمیخوام قاتل بشم.
_هی هی هی،یه لحظه وایستا تو اصلا میدونی مافیا چیکار میکنه، احمق، تو راجب ما چی فکر میکنی؟
یه لحظه به خودم شک کردم، شاید من اشتباه میکنم.
_خب مگه کار دیگه ای هم میکنن؟
_آخخ، اصلا وللش به هر حال تو احمقی، فقط عضو شو بقیش با ما.
_هی تو به چه حقی به من میگی احمق.
نمیدونستم چه جوابی بدم. اگه آدم نمیکشن پس شغل خوبی به حساب میاد،از یه طرف هم بهش شک داشتم پس گفتم :
_به یکم زمان نیاز دارم
+زمان زیادی نداریم، باید همین الان جوابتو بشنویم
_این همونی بود که داشت تورو میزد
_آره،ولی خیلی مهربونه به قیافه یخیش نگاه نکن
+خفه، بمیر
یه لبخند کوتاه زدم و به این فکر کردم که دیگه نمیتونم به اون خونه بگردم پس چاره دیگه ای نداشتم. پس در حالی که داشتن کل کل میکردن گفتم
_ باشه
_یه لحظه وایستا چی؟
_ خب عضو میشم دیگه، مگه همینو نمیخواین
+عاح، عجب بچه هایی پیدا میشه
_ خب پس، من ایساگی ام قراره بترکونیم، این کوه یخی هم که میبینی، خیلی اهمیت نداره ولی ادوارده، خوشوقتم
_آه منم......
_نیازی نیست بگی میکا، ما همه چیز رو راجبت میدونیم، ولی به تیم مافیای ما خوش اومدی......
#شعله_های_عشق
🍷🫀❤️🛐
۳.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.