وقتی حامله ای ولی اون بچه نمیخواد...p3(آخر)
#فلیکس #سناریو #یونگبوک #استری_کیدز #بی_تی_اس #هیونجین #لینو #جانگکوک #تهیونگ
×چیکار میکنی؟
سرشو به سمت صدای خواب آلود انتهای راهرو داد،نا خواسته به سمتش رفت و محکم در آغوشش کشید
•ات ویو راوی•
از این حرکت فلیکس تعجب کردی،صدای گریه ها و عذر خواهی هاش رو کنارت گوشت میشنیدی
×فلیکس...
×تو حالت خوبه؟
نگران به چشمای خیس نگاهش میکردی
÷چرا بهم نگفتی؟
×چیو بهت نگفتم؟
÷چرا بهم نگفتی قبلا یه بچه سقط کردی*یکم صداشو بالا برد*
شوکه شدی و سکوت کردی،با دیدن نوشته هات که روی زمین پخش شده بود متوجه شدی که همه چیو فهمیده...
÷چرا بهم نگفتی*با صدای لرزون*
روی زانوش به زمین افتاد،سریع کنارش نشستی و دستاشو گرفتی
×فلیکس من متاسفم...؛خب تو هیچوقت بچه دوست نداشتی پس...
حرفتو قطع کرد
÷میخوام نگهش داری
متعجب نگاهش کردی
×چ...چی؟
÷میخوام بچمونو نگه داری
با جدیت حرف میزد،و این باعث میشد بیشتر از حرفش شوکه بشی
×ولی آخه...
÷خواهش میکنم ات
شروع به نوازش دستات کرد و به پایین نگاه میکرد
÷من...من یه احمق بودم. تمام این مدت فکر میکردم اگه شخص جدیدی وارد زندگیمون بشه ممکنه دیگه مثل قبل بهم عشق نورزی و حسمون نسبت به هم کمتر بشه
نگاهشو بهت داد و لبخندی زد
÷اما حسی که بین ما وجود داره بیشتر از عشقه،چیزیه که هیچوقت از بین نمیره... مگه نه؟
خنده ای کردی
×آره لیکسی،حس ما خیلی فراتر از عشقه
÷پس بزار بچمونم این حس رو دریافت کنه ات
سرتو تکون دادی؛توی بغلش کشیدت و موهاتو نوازش میکرد.
÷دوستت دارم فرشته من،ممنونم وارد زندگیم شدی
×من بیشتر فلیکس،خیلی بیشتر...
×چیکار میکنی؟
سرشو به سمت صدای خواب آلود انتهای راهرو داد،نا خواسته به سمتش رفت و محکم در آغوشش کشید
•ات ویو راوی•
از این حرکت فلیکس تعجب کردی،صدای گریه ها و عذر خواهی هاش رو کنارت گوشت میشنیدی
×فلیکس...
×تو حالت خوبه؟
نگران به چشمای خیس نگاهش میکردی
÷چرا بهم نگفتی؟
×چیو بهت نگفتم؟
÷چرا بهم نگفتی قبلا یه بچه سقط کردی*یکم صداشو بالا برد*
شوکه شدی و سکوت کردی،با دیدن نوشته هات که روی زمین پخش شده بود متوجه شدی که همه چیو فهمیده...
÷چرا بهم نگفتی*با صدای لرزون*
روی زانوش به زمین افتاد،سریع کنارش نشستی و دستاشو گرفتی
×فلیکس من متاسفم...؛خب تو هیچوقت بچه دوست نداشتی پس...
حرفتو قطع کرد
÷میخوام نگهش داری
متعجب نگاهش کردی
×چ...چی؟
÷میخوام بچمونو نگه داری
با جدیت حرف میزد،و این باعث میشد بیشتر از حرفش شوکه بشی
×ولی آخه...
÷خواهش میکنم ات
شروع به نوازش دستات کرد و به پایین نگاه میکرد
÷من...من یه احمق بودم. تمام این مدت فکر میکردم اگه شخص جدیدی وارد زندگیمون بشه ممکنه دیگه مثل قبل بهم عشق نورزی و حسمون نسبت به هم کمتر بشه
نگاهشو بهت داد و لبخندی زد
÷اما حسی که بین ما وجود داره بیشتر از عشقه،چیزیه که هیچوقت از بین نمیره... مگه نه؟
خنده ای کردی
×آره لیکسی،حس ما خیلی فراتر از عشقه
÷پس بزار بچمونم این حس رو دریافت کنه ات
سرتو تکون دادی؛توی بغلش کشیدت و موهاتو نوازش میکرد.
÷دوستت دارم فرشته من،ممنونم وارد زندگیم شدی
×من بیشتر فلیکس،خیلی بیشتر...
۳۲.۲k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.