عشقی که بهم دادی
"part 50"
=ببینمت...........بازم تهیونگ
اصلا جواب نمیداد فقط داشت بی صدا گریه میکرد
مثل بچه های کوچولو شده بود
بلندش کردم و بردمش سمت کافی شاپ بیمارستان
*از زبان هانا
به ستون وسط بیمارستان تکیه دادم و دست کشیدم تو موهام
هنوز از حرفی که ا.ت بهم زده بود شوکه بود
یعنی آخرین چیزی که میتونستم تصور کنم همین بود
دکمه کتمو و باز کردم و دادمش عقب و دست کردم تو جیب شلوارم
همینجوری هنگ بودم که
/هانا...چقد خوشحالم میبینمت
×آقای پارک...
/لطفا همون جیمین صدا م بزن
×باشه ولی الان اصلا حالم خوب نیست...فقط میخوام بمیرم
نزدیکم شد
/کمکی از دستم بر میاد؟...چی شده؟
×میشه گفت یه معامله بزرگ که میتونست همه مونو خوشحال کنه رو از دست دادیم...باختیم و کارمون تمومه... دیگه شرکتمون پرید...پریددددد
با حالت عصبی حرف میزدم انگار تقصیر اون بود
×از این طرز حرف زدنم متاسفم...م...من حالم خوب نیست
از کنارش با طعنه کوچیکی که به شونه ش زدم رد شدم
کارام دست خودم نبود
عصبی بودم
*از زبان تهیونگ
من به هیچ دردی نمیخورم
لعنتی...حالا نه که از اون جانگ هی خیلی خوشم میاد...سرمایه گذارشم شدم
مرتیکه عوضی
!قربان
_این وو برو بیرون تو همین صندلی رو فرو نکردم تو حلقت(یکم اعصابش خورده یکم هاااا😂😂)
!ولی رئیس آدرس مهد کودک رو پیدا کردم
دستمو کشیدم توی موهام و به سردی نگاهش کردم
_عجبی یه بار بدرد خوردی...اگه به خواهرم چیزی درمورد این موارد بگی خودم کله ت رو میکنم
!خیالتون راحت
*از زبان جونگکوک
توی اتاق کارم بودیم
دیدم صدای گریه ش قطع شد
انقدر محکم بغلم کرده بود که نتونستم از خودم جداش کنم
فقط یه جمله گفت
+اگه بخاطر تو و جیهون نبود خودمو خلاص میکردم
دستاش از دور گردنم شل شد
خوابش براه بود
دوباره تهیونگ...دوباره ا.ت رو اذیت کرده
قسم میخورم انتقام این مروارید هایی که از چشم ا.ت ریخته رو ازش بگیرم
*از زبان هانا
روی پله های سر در بیمارستان نشسته بودم
به شدت خسته بودم...ولی خوابم نمیومد
از دوتا اتفاق تو شوک بودم
ولی یهو حواسم رفتم پیش اون پسره...جیمین
یکی زدم تو پیشونیم
هی مگه تو روش کراش نیستی...پس چرا انقدر باهاش بد حرف زدی...تازه طعنه هم بهش زدی
دیگه اصلا بهت پا نمیده
(خود درگیری های هانا عالیه😂😂💔💔💔)
پاشدم که برم سمت ماشین
باید یه چیزی براش بخرم که از دلش در بیارم
بچه ها
قبلا اسم خواهر تهیونگ رو گفته بودم یا نه؟
فراموشی:اثرات مشغله های ذهنی
😂💔💔💔💔💔💔💔
=ببینمت...........بازم تهیونگ
اصلا جواب نمیداد فقط داشت بی صدا گریه میکرد
مثل بچه های کوچولو شده بود
بلندش کردم و بردمش سمت کافی شاپ بیمارستان
*از زبان هانا
به ستون وسط بیمارستان تکیه دادم و دست کشیدم تو موهام
هنوز از حرفی که ا.ت بهم زده بود شوکه بود
یعنی آخرین چیزی که میتونستم تصور کنم همین بود
دکمه کتمو و باز کردم و دادمش عقب و دست کردم تو جیب شلوارم
همینجوری هنگ بودم که
/هانا...چقد خوشحالم میبینمت
×آقای پارک...
/لطفا همون جیمین صدا م بزن
×باشه ولی الان اصلا حالم خوب نیست...فقط میخوام بمیرم
نزدیکم شد
/کمکی از دستم بر میاد؟...چی شده؟
×میشه گفت یه معامله بزرگ که میتونست همه مونو خوشحال کنه رو از دست دادیم...باختیم و کارمون تمومه... دیگه شرکتمون پرید...پریددددد
با حالت عصبی حرف میزدم انگار تقصیر اون بود
×از این طرز حرف زدنم متاسفم...م...من حالم خوب نیست
از کنارش با طعنه کوچیکی که به شونه ش زدم رد شدم
کارام دست خودم نبود
عصبی بودم
*از زبان تهیونگ
من به هیچ دردی نمیخورم
لعنتی...حالا نه که از اون جانگ هی خیلی خوشم میاد...سرمایه گذارشم شدم
مرتیکه عوضی
!قربان
_این وو برو بیرون تو همین صندلی رو فرو نکردم تو حلقت(یکم اعصابش خورده یکم هاااا😂😂)
!ولی رئیس آدرس مهد کودک رو پیدا کردم
دستمو کشیدم توی موهام و به سردی نگاهش کردم
_عجبی یه بار بدرد خوردی...اگه به خواهرم چیزی درمورد این موارد بگی خودم کله ت رو میکنم
!خیالتون راحت
*از زبان جونگکوک
توی اتاق کارم بودیم
دیدم صدای گریه ش قطع شد
انقدر محکم بغلم کرده بود که نتونستم از خودم جداش کنم
فقط یه جمله گفت
+اگه بخاطر تو و جیهون نبود خودمو خلاص میکردم
دستاش از دور گردنم شل شد
خوابش براه بود
دوباره تهیونگ...دوباره ا.ت رو اذیت کرده
قسم میخورم انتقام این مروارید هایی که از چشم ا.ت ریخته رو ازش بگیرم
*از زبان هانا
روی پله های سر در بیمارستان نشسته بودم
به شدت خسته بودم...ولی خوابم نمیومد
از دوتا اتفاق تو شوک بودم
ولی یهو حواسم رفتم پیش اون پسره...جیمین
یکی زدم تو پیشونیم
هی مگه تو روش کراش نیستی...پس چرا انقدر باهاش بد حرف زدی...تازه طعنه هم بهش زدی
دیگه اصلا بهت پا نمیده
(خود درگیری های هانا عالیه😂😂💔💔💔)
پاشدم که برم سمت ماشین
باید یه چیزی براش بخرم که از دلش در بیارم
بچه ها
قبلا اسم خواهر تهیونگ رو گفته بودم یا نه؟
فراموشی:اثرات مشغله های ذهنی
😂💔💔💔💔💔💔💔
۴.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.