فیک یونگی p7
فیک یونگی p7
که جواب آزمایش منفی بود
*ب یونگی رو ات اسلحه کشید
ماریا:چی کار میکنییییییییییییییی
ب یونگی:گفتم اگر دورغ بگی ات میمیره(عربده)
ماریا:من دورغ نگفتم ات بچه توووووووووو(کلا این قسمت همه با عربده حرف میزنن)
ب یونگی:پس این چییییی هانننننن (برگ رو باز کرد)
*که یونگی امد
یونگی:اینجا چه خبرررررررررر بابا چرا رو ات اسلحه کشیدیییییییییی
ب یونگی:من گفتم اگر این دورغ بگه ات بچه من ات رو میکشه
ماریا: تورو خداااا ات بچه تو
ب یونگی:پس این چییییییییی
یونگی:بابا اون رو بزار زمیننننننن
*لیا هم داره مثل سگ نگاه میکنه
ویو ات
امدم پایین و سوهو هم بغلم بود (پسرشون)
که دیدم ب یونگی اسلحه کشید روم و مامانم هم دادم میزد درمورد دورغ گفتن حرف نمیفهمیدم چی میگفتن که از حرفاشون که فهمیدم چشام سیاهی رفت
*همه برگشتن سمت ات
یونگی:اتتتتتتتتتتتتتت
ماریا:اتتتتتتتتتتت
*ماریا میره سمت ات
ماریا:دخترم بیدار شو اتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
*یونگی ات رو برد بیمارستان و اینکه ماریا پسر ات رو بغل کرد و همراه ات رفتن بیمارستان
یونگی:پرستارررررر یکی تو این خراب شده نیست
پرستار:چته آقا آروم اینجا بیمارستانهمه
یونگی:تورو خدا خانم حالت زنم بده
پرستار :بیان دنبالم
*و باز از گشادیم ولی خدایی حق بدید پسرم مریض خوب حالا ات رو بردن تو و گفت چون تازه زایمان کرده و خیلی شکه شود برای همین حالش بد شد
یونگی:برای چی اون حرفا رو زدی(روبه باباش)
ب یونگی:چرا داری از من میپرسییییی
یونگی:پس از کی بپرسم هانننننن
ماریا:بستهههههه
ب یونگی:ببین یونگی میدونی که من بخوام کسی رو بکشم میکشم مثل ننت
یونگی:تنها کاری که بلدی همینه
ب یونگی:پس منم ات رو میکشم
یونگی:فقط کافی دستت بهش بخوره
ب یونگی :تو اگر دوسش داشتی کتکش نمیزدی
ماریا:مگه تو ات رو میزدیییییی
یونگی:نه این داره چرت میگه
ب یونگی:آره پس من ات رو هر شب میزدم
یونگی:تو هم اگر مرد بودی نه زنت رو میکشتی و هم پسر تو مجبور کنی که زنش رو هم حامله کنه هم کتک بزنهههههه
ب یونگی: ...(تا خواست حرف بزنه ماریا گفت)
ماریا:بستهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
ب یونگی:من گفتم اگر می خواین ات زنده بمونه باید ی کاری کنید و اگر نکنید(که بادیگارد های ب یونگی امدن) ات میمیره😏
*بادیگاردا سمت ماریا و یونگی اسلحه هاشون رو گرفتن
یونگی:چی کار میکنیدددددددددد
*ب یونگی اشاره کرد رفت سمت ات و اسلحه شو گرفت
ب یونگی:اگر میخوای ات زنده بمونه کاری که میگم رو باید انجام بدی
یونگی:قبول(عصبی)
ماریا:اما
یونگی:گفتم قبوله
ب یونگی:و اون کار ........
که جواب آزمایش منفی بود
*ب یونگی رو ات اسلحه کشید
ماریا:چی کار میکنییییییییییییییی
ب یونگی:گفتم اگر دورغ بگی ات میمیره(عربده)
ماریا:من دورغ نگفتم ات بچه توووووووووو(کلا این قسمت همه با عربده حرف میزنن)
ب یونگی:پس این چییییی هانننننن (برگ رو باز کرد)
*که یونگی امد
یونگی:اینجا چه خبرررررررررر بابا چرا رو ات اسلحه کشیدیییییییییی
ب یونگی:من گفتم اگر این دورغ بگه ات بچه من ات رو میکشه
ماریا: تورو خداااا ات بچه تو
ب یونگی:پس این چییییییییی
یونگی:بابا اون رو بزار زمیننننننن
*لیا هم داره مثل سگ نگاه میکنه
ویو ات
امدم پایین و سوهو هم بغلم بود (پسرشون)
که دیدم ب یونگی اسلحه کشید روم و مامانم هم دادم میزد درمورد دورغ گفتن حرف نمیفهمیدم چی میگفتن که از حرفاشون که فهمیدم چشام سیاهی رفت
*همه برگشتن سمت ات
یونگی:اتتتتتتتتتتتتتت
ماریا:اتتتتتتتتتتت
*ماریا میره سمت ات
ماریا:دخترم بیدار شو اتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
*یونگی ات رو برد بیمارستان و اینکه ماریا پسر ات رو بغل کرد و همراه ات رفتن بیمارستان
یونگی:پرستارررررر یکی تو این خراب شده نیست
پرستار:چته آقا آروم اینجا بیمارستانهمه
یونگی:تورو خدا خانم حالت زنم بده
پرستار :بیان دنبالم
*و باز از گشادیم ولی خدایی حق بدید پسرم مریض خوب حالا ات رو بردن تو و گفت چون تازه زایمان کرده و خیلی شکه شود برای همین حالش بد شد
یونگی:برای چی اون حرفا رو زدی(روبه باباش)
ب یونگی:چرا داری از من میپرسییییی
یونگی:پس از کی بپرسم هانننننن
ماریا:بستهههههه
ب یونگی:ببین یونگی میدونی که من بخوام کسی رو بکشم میکشم مثل ننت
یونگی:تنها کاری که بلدی همینه
ب یونگی:پس منم ات رو میکشم
یونگی:فقط کافی دستت بهش بخوره
ب یونگی :تو اگر دوسش داشتی کتکش نمیزدی
ماریا:مگه تو ات رو میزدیییییی
یونگی:نه این داره چرت میگه
ب یونگی:آره پس من ات رو هر شب میزدم
یونگی:تو هم اگر مرد بودی نه زنت رو میکشتی و هم پسر تو مجبور کنی که زنش رو هم حامله کنه هم کتک بزنهههههه
ب یونگی: ...(تا خواست حرف بزنه ماریا گفت)
ماریا:بستهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
ب یونگی:من گفتم اگر می خواین ات زنده بمونه باید ی کاری کنید و اگر نکنید(که بادیگارد های ب یونگی امدن) ات میمیره😏
*بادیگاردا سمت ماریا و یونگی اسلحه هاشون رو گرفتن
یونگی:چی کار میکنیدددددددددد
*ب یونگی اشاره کرد رفت سمت ات و اسلحه شو گرفت
ب یونگی:اگر میخوای ات زنده بمونه کاری که میگم رو باید انجام بدی
یونگی:قبول(عصبی)
ماریا:اما
یونگی:گفتم قبوله
ب یونگی:و اون کار ........
۳۱۰
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.