BANG CHAN.
به دست های لاغر تراپیست که روی میزش گذاشته شده بود زل زده بودی، حرفاشو میشنیدی ولی هیچ درکی از کلماتی که به گوشت میرسیدند نداشتی
انگار زمان متوقف شده باشه .. چند جلسست که تو اینجا میای، میشینی،گوش میدی و برمیگردی خونه؟ حتی نمیدونستی چندبار به اینجا اومدی ..
همش بخاطر اصرار های چان و نگرانیش و اعتقادش به اینکه اینکار باعث میشه حالت بهتر شه بود ..
ولی تو خودتم نمیفهمیدی چطور این درد رو از بین ببری ..
یک ماهی میشد که مادرتو بخاطر بیماری از دست داده بودی ..
وابستگی زیادت بهش باعث شد نتونی خودتو پیدا کنی ..
و چان .. اون بیشتر از همه با دیدن این حال تو داشت درد میکشید ..
از اتاق بیرون رفتی، چان روی صندلی انتظار توی سالن نشسته بود که با دیدنت از جاش بلند شد ..
همینطور که نگاهت به زمین بود با صورت بی حست چند قدم بهش نزدیک شدی
میدونست حالت خوب نیست برای همین تصمیم گرفته بود چیزی نپرسه ..
---
هوا بارونی بود، آسمون طوری گریه میکرد که انگار داره درد روی قلب تورو تخلیه میکنه ..
سرتو به شیشه تیکه داده بودی و حرفی نمیزدی
چان هر از گاهی نگاه نگرانی بهت مینداخت ..
بالاخره تصمیم گرفتی سکوت چند روزه ی بینتونو بشکنی
+تا کِی ادامه داره؟
متعجب نگاهی بهت انداخت .. دوباره نگاهشو به رو به رو داد و گفت
-چی تا کِی ادامه داره؟
+این تراپی رفتنای مسخره
-تا وقتی حالت بهتر شه ..
+من حالم اینطوری بهتر نمیشه چان
اینو که گفتی ماشینو کنار زد و نگاهشو داد به تو
-ا.ت تو الان یک ماهه حتی حرفم نمیزنی، تا کِی میخوای ادامه بدی؟
هجوم اشکات به چشماتو حس کردی ..
+چان من .. من دیگه نمیتونم
سرتو پایین انداختی و با دستات صورتتو پوشوندی ..
همینطور که اشک میریختی با صدای ضعیفی لب زدی
+من خیلی ضعیفم .. و این اتفاق منو از پا درآورده .. واقعا زندگیم به پایان رسیده
خودشو بهت نزدیک کرد و تورو توی آغوشش کشید
-هی .. تو ضعیف نیستی .. زندگیتم به پایان نرسیده .. فقط به زمان بیشتری نیاز داری ..
موهاتو نوازش میکرد و آروم حرف میزد
لحنش جوری بود که باعث میشد آشوب توی دلت آروم بگیره ..
از بغلش بیرون اومدی و با چشمای اشکیت بهش نگاهی انداختی ..
تمام این مدت داشتی به اون بی توجهی میکردی .. و الان تازه میفهمی حضور اون چقدر میتونه دلگرم کننده باشه
دوباره خودتو تو بغلش جا دادی، سرتو روی سینش گذاشته بودی، گریت آروم شد و الان تو بغل اون مرد واقعا احساس آرامش میکردی
+من چقدر خوشبختم که تورو پیدا کردم
لبخند محوی زد و بوسه ای روی موهات کاشت
-من همیشه اینجام، اینجام که کمکت کنم سرپا بشی
انگار زمان متوقف شده باشه .. چند جلسست که تو اینجا میای، میشینی،گوش میدی و برمیگردی خونه؟ حتی نمیدونستی چندبار به اینجا اومدی ..
همش بخاطر اصرار های چان و نگرانیش و اعتقادش به اینکه اینکار باعث میشه حالت بهتر شه بود ..
ولی تو خودتم نمیفهمیدی چطور این درد رو از بین ببری ..
یک ماهی میشد که مادرتو بخاطر بیماری از دست داده بودی ..
وابستگی زیادت بهش باعث شد نتونی خودتو پیدا کنی ..
و چان .. اون بیشتر از همه با دیدن این حال تو داشت درد میکشید ..
از اتاق بیرون رفتی، چان روی صندلی انتظار توی سالن نشسته بود که با دیدنت از جاش بلند شد ..
همینطور که نگاهت به زمین بود با صورت بی حست چند قدم بهش نزدیک شدی
میدونست حالت خوب نیست برای همین تصمیم گرفته بود چیزی نپرسه ..
---
هوا بارونی بود، آسمون طوری گریه میکرد که انگار داره درد روی قلب تورو تخلیه میکنه ..
سرتو به شیشه تیکه داده بودی و حرفی نمیزدی
چان هر از گاهی نگاه نگرانی بهت مینداخت ..
بالاخره تصمیم گرفتی سکوت چند روزه ی بینتونو بشکنی
+تا کِی ادامه داره؟
متعجب نگاهی بهت انداخت .. دوباره نگاهشو به رو به رو داد و گفت
-چی تا کِی ادامه داره؟
+این تراپی رفتنای مسخره
-تا وقتی حالت بهتر شه ..
+من حالم اینطوری بهتر نمیشه چان
اینو که گفتی ماشینو کنار زد و نگاهشو داد به تو
-ا.ت تو الان یک ماهه حتی حرفم نمیزنی، تا کِی میخوای ادامه بدی؟
هجوم اشکات به چشماتو حس کردی ..
+چان من .. من دیگه نمیتونم
سرتو پایین انداختی و با دستات صورتتو پوشوندی ..
همینطور که اشک میریختی با صدای ضعیفی لب زدی
+من خیلی ضعیفم .. و این اتفاق منو از پا درآورده .. واقعا زندگیم به پایان رسیده
خودشو بهت نزدیک کرد و تورو توی آغوشش کشید
-هی .. تو ضعیف نیستی .. زندگیتم به پایان نرسیده .. فقط به زمان بیشتری نیاز داری ..
موهاتو نوازش میکرد و آروم حرف میزد
لحنش جوری بود که باعث میشد آشوب توی دلت آروم بگیره ..
از بغلش بیرون اومدی و با چشمای اشکیت بهش نگاهی انداختی ..
تمام این مدت داشتی به اون بی توجهی میکردی .. و الان تازه میفهمی حضور اون چقدر میتونه دلگرم کننده باشه
دوباره خودتو تو بغلش جا دادی، سرتو روی سینش گذاشته بودی، گریت آروم شد و الان تو بغل اون مرد واقعا احساس آرامش میکردی
+من چقدر خوشبختم که تورو پیدا کردم
لبخند محوی زد و بوسه ای روی موهات کاشت
-من همیشه اینجام، اینجام که کمکت کنم سرپا بشی
۴.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.