"عشق اجباری" پارت ۱۰
"عشق اجباری" پارت ۱۰
معرفی شخصیت ها ( از این پارت به بعد قراره باشن ) :
هوانگ سویون : عمه بزرگه هیونجین
کیم ته یانگ : پسرِ عمه هیوجین
لی داهی : زن ته یانگ
هوانگ هایون : عمه کوچیکه هیونجین
ها سوهی : دختر عمه هیونجین
کانگ تی تاک : شوهر سوهی ، داماد هایون
ها یونا : خواهر کوچیکه سوهی
☆.☆.☆.☆.☆.☆.☆.☆.☆.
بعد از یه راه خسته کننده بلخره رسیدیم امارات خاندان هوانگ ، چون هوا تاریک بود به خوبی نمیتونستم ظاهر خونه رو ببینم اما مطمئنم که خیلی خوشگله!
خونه تاریک بود و به احتمال اینکه همه خواب باشن بدون هیچ سروصدایی دوتامونم بالا رفتیم داشتم راه میرفتم که هیونجین دستمو گرفت
با صدای آرومی گفت
هیونجین : همین جاست ..
سرمو تکون دادم در رو باز کرد و بعد منتظر من شد تا وارد اتاقش بشم ، از گفته های خانم هوانگ هنوز کمی از ساخت و ساز خونه هیونجین کامل نبود و وقتی کامل شد به امارات اون میریم
حس عجیبی از این خونه میگرفتم و این حس زیادی معذب کننده بود ..
بعد از ورود من به اتاق هیونجین هم وارد اتاق شد در رو کمی بست اما از لای در میشد کمی فضای اتاق دیده بشه
دستش رو برد به کراواتش و شلش کرد که متعجب نگاهم کرد
هیونجین : به چی زل زدی ؟!
زود به خودم اومدم و گفتم
رز : قراره .. تو یه تخت بخوابیم ؟
هیونجین ؛ انتظار داری بهشون بگیم خیلی همو دوست داریم اما نمیخوایم پیش هم بخوابیم ؟
رز : راست میگی زیادی احمقانس..
هیونجین : برو اول دوش بگیر بعد من برم
سرمو آهسته تکون دادم و رفتم سمت کمد که گفت
هیونجین : مامان گفت لباس خوابتو توی رخکن گذاشته نیازی نیست برش داری
رز :باشه
بدون توجه به اون که داشت با کراواتش بازی میکرد وارد حموم شدم
هرچقد کردم نمیتونستم زیپ لباسمو که از پشت بود رو باز کنم ، ناچار نگاهی به اطراف کردم و جز صدا کردن هیونجین هم نمیتونستم کاری کنم ..
رز : میگم..صدامو میشنوی؟
چند ثانیه گذشت که صداشو شنیدم
هیونجین : چی میخوای؟
رز : میتونی .. بیای .. یلحظه ؟!
نفسشو کلافه بیرون فرستاد و از کاناپه بلند شد به سمت رخکن اومد و درشو باز کرد
سوالی نگاهت کرد
رز :ام..چیزه..میتونی زیپ لباسو باز کنی
هیونجین : برگرد ، " درحال باز کردن زیپ " بجای چند متر داشتن زبون، دستای بلند داشتی بهتر بود انگار
خنده ای کردی
رز: هنوز اول راهه..یکم که بگذره مختو میخورم آقای هوانگ
اصلا نفهمیدم کی رفته .. وقتی جوابی ازش نشنیدم برگشتم و نگاه کردم اما نبود .. مرتیکه عوضی چیمیشه یکم بهم توجه کنه؟!
بعد از گرفتن یه دوش با آب گرم ، احساس خستگیم از بین رفت ولی درکنار اون خیلی هم خواب داشتم
ا
معرفی شخصیت ها ( از این پارت به بعد قراره باشن ) :
هوانگ سویون : عمه بزرگه هیونجین
کیم ته یانگ : پسرِ عمه هیوجین
لی داهی : زن ته یانگ
هوانگ هایون : عمه کوچیکه هیونجین
ها سوهی : دختر عمه هیونجین
کانگ تی تاک : شوهر سوهی ، داماد هایون
ها یونا : خواهر کوچیکه سوهی
☆.☆.☆.☆.☆.☆.☆.☆.☆.
بعد از یه راه خسته کننده بلخره رسیدیم امارات خاندان هوانگ ، چون هوا تاریک بود به خوبی نمیتونستم ظاهر خونه رو ببینم اما مطمئنم که خیلی خوشگله!
خونه تاریک بود و به احتمال اینکه همه خواب باشن بدون هیچ سروصدایی دوتامونم بالا رفتیم داشتم راه میرفتم که هیونجین دستمو گرفت
با صدای آرومی گفت
هیونجین : همین جاست ..
سرمو تکون دادم در رو باز کرد و بعد منتظر من شد تا وارد اتاقش بشم ، از گفته های خانم هوانگ هنوز کمی از ساخت و ساز خونه هیونجین کامل نبود و وقتی کامل شد به امارات اون میریم
حس عجیبی از این خونه میگرفتم و این حس زیادی معذب کننده بود ..
بعد از ورود من به اتاق هیونجین هم وارد اتاق شد در رو کمی بست اما از لای در میشد کمی فضای اتاق دیده بشه
دستش رو برد به کراواتش و شلش کرد که متعجب نگاهم کرد
هیونجین : به چی زل زدی ؟!
زود به خودم اومدم و گفتم
رز : قراره .. تو یه تخت بخوابیم ؟
هیونجین ؛ انتظار داری بهشون بگیم خیلی همو دوست داریم اما نمیخوایم پیش هم بخوابیم ؟
رز : راست میگی زیادی احمقانس..
هیونجین : برو اول دوش بگیر بعد من برم
سرمو آهسته تکون دادم و رفتم سمت کمد که گفت
هیونجین : مامان گفت لباس خوابتو توی رخکن گذاشته نیازی نیست برش داری
رز :باشه
بدون توجه به اون که داشت با کراواتش بازی میکرد وارد حموم شدم
هرچقد کردم نمیتونستم زیپ لباسمو که از پشت بود رو باز کنم ، ناچار نگاهی به اطراف کردم و جز صدا کردن هیونجین هم نمیتونستم کاری کنم ..
رز : میگم..صدامو میشنوی؟
چند ثانیه گذشت که صداشو شنیدم
هیونجین : چی میخوای؟
رز : میتونی .. بیای .. یلحظه ؟!
نفسشو کلافه بیرون فرستاد و از کاناپه بلند شد به سمت رخکن اومد و درشو باز کرد
سوالی نگاهت کرد
رز :ام..چیزه..میتونی زیپ لباسو باز کنی
هیونجین : برگرد ، " درحال باز کردن زیپ " بجای چند متر داشتن زبون، دستای بلند داشتی بهتر بود انگار
خنده ای کردی
رز: هنوز اول راهه..یکم که بگذره مختو میخورم آقای هوانگ
اصلا نفهمیدم کی رفته .. وقتی جوابی ازش نشنیدم برگشتم و نگاه کردم اما نبود .. مرتیکه عوضی چیمیشه یکم بهم توجه کنه؟!
بعد از گرفتن یه دوش با آب گرم ، احساس خستگیم از بین رفت ولی درکنار اون خیلی هم خواب داشتم
ا
۱۳.۴k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.