«عشق نافرجام من»
«پارت ۵۸»
یونا:چیشده جیسو؟؟؟؟؟؟؟؟
جیسو:ده.....یو.....نگ....دا...ره به... م... ن خیا... ن... ت می...کنه(با گریه)
یونا:کجایین الان میام
جیسو:آد...رس رو بر...ات می....فر...ستم
یونا:باشه زود میام
ها جونگ:مشکی پیش اومده
یونا:فک کنم مشکل بین ده یونگ و جیسوعه
ها جونگ:باهم بریم؟؟؟؟؟؟
یونا:اگه میتونی
(یونا ویو)
خیلی مضطرب بودم درسته از رابطه شون خوشم نمیومد چون زیادی سوسول بازی در میاوردن اما هیچوقت دوست نداشتم رابطشون تموم شه چون به شدت عاشق هم بودم علاوه بر اون کسی که بیشترین آسیب رو میدید جیسو بود چون اون یه دختر خیلی خیلی احساساتی،زودباور بود خیلی نگرانش بودم.
امیدوار بودم که جیسو مار دیده باشه که اینجوری به من زنگ زده چون اون دختره ترسو مثل چی از مار میترسید حتی اگه تو دو متریش میدید حتماااااا سکته می کرد
من حرفشو خیلی واضح نشنیده بودم برای همین هنوزم امید داشتم که یه اتفاق دیگه بیافته
رسیدیم به آدرسی که جیسو فرستاده بود خیلی تعجب کردم چون اونجا یه بار بود نمیخواستم هیچ فکر منفی رو به سرم راه بدم برای همین زود پیاده شدم و رفتم داخل با صحنه ای که مواجه شدم قلبم داغون شد این اولین باری بود که جیسو رو تو این وضعیت میدیدم چشماش پف کرده بود و قرمز بود کم مونده بود بیوفته زمین انگار اصلا طاقت سر پا بودن رو نداشت به زور ایستاده بود برای همین زود رفتم پیشش ها جونگ هم پشت سرم امد تو.
یونا:این چه وضعیه چیشدهههههههه؟؟؟؟؟؟
جیسو:رو....به.... رو.... تو...نگا... ه....ک... ن
(یونا)
وقتی رو به روم رو نگاه کردمو با او صحنه مواجه شدم دیگه طاقت نداشتم میخواستم برم بزنم همه افرادی که اونجا بودنو داغون کنم.
ده یونگ وسط چهار تا دختر کثافت نشسته بود و باهاشون خوش میگذروند دیگه طاقت نداشتم این صحنه رو ببینم برا همین با فریاد به سمتشون حرکت کردم
یونا:یاااااااا مردیکه عوضی الان داری چه غلطی می کنی؟؟(با تمام زور فریاد میزد)
+:ده یونگ دست پاچه شد
یونا:صب کن الان میام حسابتو میرسم مستی از سرت بپره بفهمی داری چه گوهی میخوره حرومزاده
+:یونا مشتشو آماده کرده بود و تا دو قدمیه ده یونگ رفت و خواست بزنتش که ها جونگ دستشو گرفت
ها جونگ:داری چیکار میکنی؟؟؟؟
یونا:کوری نمیبینی میخوام حقشو بزارم کف دستششششش(با فریاد)
ها جونگ:یه لحظه آروم باش
یونا:یااااااا میخوای به جای اون بزنم تورو چلاق کنم دستتو بکش اونور نمیبینی جیسو رو به چه وضع انداختهههههههه(با فریاد)...
یونا:چیشده جیسو؟؟؟؟؟؟؟؟
جیسو:ده.....یو.....نگ....دا...ره به... م... ن خیا... ن... ت می...کنه(با گریه)
یونا:کجایین الان میام
جیسو:آد...رس رو بر...ات می....فر...ستم
یونا:باشه زود میام
ها جونگ:مشکی پیش اومده
یونا:فک کنم مشکل بین ده یونگ و جیسوعه
ها جونگ:باهم بریم؟؟؟؟؟؟
یونا:اگه میتونی
(یونا ویو)
خیلی مضطرب بودم درسته از رابطه شون خوشم نمیومد چون زیادی سوسول بازی در میاوردن اما هیچوقت دوست نداشتم رابطشون تموم شه چون به شدت عاشق هم بودم علاوه بر اون کسی که بیشترین آسیب رو میدید جیسو بود چون اون یه دختر خیلی خیلی احساساتی،زودباور بود خیلی نگرانش بودم.
امیدوار بودم که جیسو مار دیده باشه که اینجوری به من زنگ زده چون اون دختره ترسو مثل چی از مار میترسید حتی اگه تو دو متریش میدید حتماااااا سکته می کرد
من حرفشو خیلی واضح نشنیده بودم برای همین هنوزم امید داشتم که یه اتفاق دیگه بیافته
رسیدیم به آدرسی که جیسو فرستاده بود خیلی تعجب کردم چون اونجا یه بار بود نمیخواستم هیچ فکر منفی رو به سرم راه بدم برای همین زود پیاده شدم و رفتم داخل با صحنه ای که مواجه شدم قلبم داغون شد این اولین باری بود که جیسو رو تو این وضعیت میدیدم چشماش پف کرده بود و قرمز بود کم مونده بود بیوفته زمین انگار اصلا طاقت سر پا بودن رو نداشت به زور ایستاده بود برای همین زود رفتم پیشش ها جونگ هم پشت سرم امد تو.
یونا:این چه وضعیه چیشدهههههههه؟؟؟؟؟؟
جیسو:رو....به.... رو.... تو...نگا... ه....ک... ن
(یونا)
وقتی رو به روم رو نگاه کردمو با او صحنه مواجه شدم دیگه طاقت نداشتم میخواستم برم بزنم همه افرادی که اونجا بودنو داغون کنم.
ده یونگ وسط چهار تا دختر کثافت نشسته بود و باهاشون خوش میگذروند دیگه طاقت نداشتم این صحنه رو ببینم برا همین با فریاد به سمتشون حرکت کردم
یونا:یاااااااا مردیکه عوضی الان داری چه غلطی می کنی؟؟(با تمام زور فریاد میزد)
+:ده یونگ دست پاچه شد
یونا:صب کن الان میام حسابتو میرسم مستی از سرت بپره بفهمی داری چه گوهی میخوره حرومزاده
+:یونا مشتشو آماده کرده بود و تا دو قدمیه ده یونگ رفت و خواست بزنتش که ها جونگ دستشو گرفت
ها جونگ:داری چیکار میکنی؟؟؟؟
یونا:کوری نمیبینی میخوام حقشو بزارم کف دستششششش(با فریاد)
ها جونگ:یه لحظه آروم باش
یونا:یااااااا میخوای به جای اون بزنم تورو چلاق کنم دستتو بکش اونور نمیبینی جیسو رو به چه وضع انداختهههههههه(با فریاد)...
۱۹.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.