سرنوشت و کی اداره میکنه پارت ۳
فردا صبح بلند شدم دیدم کوک خونه نیست و رفتم پایین دیدم یک دختر رو پاهای کوک خوابیده ک دارن باهم فیلم نگاه میکنن ات: ببخشید ولی ایشون کی باشن کوکی: به توچه دختره: کوکی بی ادب کی بودی تو کوکی : فقط و فقط تو ات: اهم دختره: دوست دخترشم مشکلیه ات: نه فقط میخواستم بگم اقای کوک لطفا خودت و دوست دخترت برین صبحانتونو بخورین و خودم رفتم صبحانم و خوردم و رفتم تو اتاق و لباسام و عوض کردم و داشتم می رفتم بیرون که دیدم کوک و دوست دخترش دارن باهام ناهار درست میکنن و کوک اومدو اونو از پشت گرفت نمیدونم چرا یهو دلم می خواست جای اون دختره باشم رفتم بیرون و وقتی برگشتم رفتم تو اتاق و دیدم کوک اون دخترَرو بغل کرده نمیدونم چرا داشتم از حرص میمردم که ازشون عکس گرفتم و فرستادم واسه ی بابام و گفتم بابا من و نجات بده بابا: ات میدونم تحمل کن ات: نمیتونم بابا😭😭😭😭 رفتم و لباسامو عوض کردم و رو مبل خوابیدم و فردا صبح یک نفر پرید رو دلم بلند شدم دیدم کوک و اون دختره دارن باهم می خندن ات: شما ها آی دلم خیلی دلم درد میکرد نمیتونستم از جام تکون بخورم شب شد و یکی از دوستای کوک که اسمش تهیونگ بود اومد
از زبون تهیونگ داشتم با کوک و دوست دختر کوک حرف میزدم که چشمم اوفتاد به زن کوک و رفتم کنارش دیدم دلشو گرفته ته ته: خوبی ات: ا....ر..ه اخخخخخخ تهیونگ ات و و بغل کرد و برد سمت بیمارستان
از زبون کوک ::
داشتیم حرف میزدیم که دیدم تهیونگ ات و بغل کرد و برد بیرون اعصابم خیلی بد شده بود
از زبون تهیونگ داشتم با کوک و دوست دختر کوک حرف میزدم که چشمم اوفتاد به زن کوک و رفتم کنارش دیدم دلشو گرفته ته ته: خوبی ات: ا....ر..ه اخخخخخخ تهیونگ ات و و بغل کرد و برد سمت بیمارستان
از زبون کوک ::
داشتیم حرف میزدیم که دیدم تهیونگ ات و بغل کرد و برد بیرون اعصابم خیلی بد شده بود
۷۵.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.