شکاف p15
جونز که از از هیچی خبر نداشت چاپلوسانه گفت:
_آقا مگه کسی مغز خر خورده باشه که بخواد از این غلطا بکنه...من که به جان شما نباشه به جان خودم همیشه با شما مثل کف دست صادق و رو راست بودم
مرد در حالی که یه دستش به پشت میرفت نیشخندی زد:
_صادق بودی ولی احمق...جای آدمای ساده و احمق هم اینجا نیست
فقط یک لحظه زمان برد...صدای بلندش توی گوشم سوت کشید
دستام و گذاشتم رو سرم و جیغ کشیدم
تا حالا مرگ یه نفر رو جلو چشمام ندیده بودم....ناباور به مرد جوان خیره شدم که اونقدر خونسرد بود که شک کردم که همین چند لحظه پیش یه گلوله به پیشونی جونز شلیک کرده باشه
چشمای جونز هنوز باز بود و خون از جای گلوله فواره
میزد
وقتی به خودم اومدم که گوشیم تو دستای مرد بود و بهش پوزخند میزد ...کی گوشی رو برداشت؟
_جسارت ستودنی ای رو به خرج دادی...ولی حیف که این وسط یه تپق باعث شد نقشت نصفه بمونه....اگه جی پی اس گوشیت رو روشن نمیکردی هکر های من متوجه نمیشدن میخوای لوکیشن واسه یکی بفرستی و گوشیت رو هک نمیکردن
اسلحش رو که بالا آورد چشمام رو بستم...نمیخواستم آخرین چیزی که میبینم این مرد کثیف باشه
دستام از استرس عرق کرده و به لرزش افتاده بود
هر لحظه منتظر مرگ بودم
فکر نمیکردم تو ۲۴ سالگی بمیرم
اما بجای مرگ صدای کلفتشو شنیدم:
_نترس...نمیخوام بکشمت...عادت ندارم قبل از مرگ کسی رو بترسونم....جوری غافلگیرانه میکشمش که قبلش استرس نداشته باشه
چشمام باز کردم که دیدم جدی پشت میزش نشسته و بهم نگاه میکنه:
_آدما تا وقتی که کارایی دارن حق مردن هم ندارن....جونز هم که میبینی دیگه بِلا استفاده شده بود...اما من با تو کار دارم
حس کردم پاهام تحمل وزنم رو نداره روی مبل نشستم
گوشی ای که توی گوشش بود رو لمس کرد:
_به گروه ۶ بگو برگردن لازم نیس برن خارج از شهر...به رانندشون هم بگو اینقدر با سرعت زیاد لایی نکشه..آخر سر ماشین رو چپ میکنه.....چند دیقه دیگه دو نفر هم بفرس بیان بالا
شوکه شدم...این که اینجاست و از اتاق حتی بیرون هم نرفته ...چحوری از طرز رانندگی اون شخص خبر داره؟ جنه؟
خطاب به من گفت:
_پیتر کیه
اونقدر جدی اینک پرسید که با خودم گفتم اگه دروغ بگم میفهمه:
_نامزدم
_برای کی کار میکنی
_هیچکس
_برای چی میخواستی به پلیس خبر بدی
نفس عمیقی کشیدم صداقت الان بهترین کار ممکن بود نباید دیگه ریسک میکردم:
_برادرم متهم به حمل مواد شده...بازرس گمرک بوده و میگه به احتمال زیاد کار یکی از گروه های کله گنده ی تجارتیه که تو کار مواد مخدر هم هستن ..من..من..میخواستم دونه دونه وارد باند ها بشم تا اون گروه تجارتی رو پیدا کنم و لوش بدم...بلاخره کسی که برای برادرم پاپوش درست کرده دستگیر میشه و اعتراف میکنه
_آقا مگه کسی مغز خر خورده باشه که بخواد از این غلطا بکنه...من که به جان شما نباشه به جان خودم همیشه با شما مثل کف دست صادق و رو راست بودم
مرد در حالی که یه دستش به پشت میرفت نیشخندی زد:
_صادق بودی ولی احمق...جای آدمای ساده و احمق هم اینجا نیست
فقط یک لحظه زمان برد...صدای بلندش توی گوشم سوت کشید
دستام و گذاشتم رو سرم و جیغ کشیدم
تا حالا مرگ یه نفر رو جلو چشمام ندیده بودم....ناباور به مرد جوان خیره شدم که اونقدر خونسرد بود که شک کردم که همین چند لحظه پیش یه گلوله به پیشونی جونز شلیک کرده باشه
چشمای جونز هنوز باز بود و خون از جای گلوله فواره
میزد
وقتی به خودم اومدم که گوشیم تو دستای مرد بود و بهش پوزخند میزد ...کی گوشی رو برداشت؟
_جسارت ستودنی ای رو به خرج دادی...ولی حیف که این وسط یه تپق باعث شد نقشت نصفه بمونه....اگه جی پی اس گوشیت رو روشن نمیکردی هکر های من متوجه نمیشدن میخوای لوکیشن واسه یکی بفرستی و گوشیت رو هک نمیکردن
اسلحش رو که بالا آورد چشمام رو بستم...نمیخواستم آخرین چیزی که میبینم این مرد کثیف باشه
دستام از استرس عرق کرده و به لرزش افتاده بود
هر لحظه منتظر مرگ بودم
فکر نمیکردم تو ۲۴ سالگی بمیرم
اما بجای مرگ صدای کلفتشو شنیدم:
_نترس...نمیخوام بکشمت...عادت ندارم قبل از مرگ کسی رو بترسونم....جوری غافلگیرانه میکشمش که قبلش استرس نداشته باشه
چشمام باز کردم که دیدم جدی پشت میزش نشسته و بهم نگاه میکنه:
_آدما تا وقتی که کارایی دارن حق مردن هم ندارن....جونز هم که میبینی دیگه بِلا استفاده شده بود...اما من با تو کار دارم
حس کردم پاهام تحمل وزنم رو نداره روی مبل نشستم
گوشی ای که توی گوشش بود رو لمس کرد:
_به گروه ۶ بگو برگردن لازم نیس برن خارج از شهر...به رانندشون هم بگو اینقدر با سرعت زیاد لایی نکشه..آخر سر ماشین رو چپ میکنه.....چند دیقه دیگه دو نفر هم بفرس بیان بالا
شوکه شدم...این که اینجاست و از اتاق حتی بیرون هم نرفته ...چحوری از طرز رانندگی اون شخص خبر داره؟ جنه؟
خطاب به من گفت:
_پیتر کیه
اونقدر جدی اینک پرسید که با خودم گفتم اگه دروغ بگم میفهمه:
_نامزدم
_برای کی کار میکنی
_هیچکس
_برای چی میخواستی به پلیس خبر بدی
نفس عمیقی کشیدم صداقت الان بهترین کار ممکن بود نباید دیگه ریسک میکردم:
_برادرم متهم به حمل مواد شده...بازرس گمرک بوده و میگه به احتمال زیاد کار یکی از گروه های کله گنده ی تجارتیه که تو کار مواد مخدر هم هستن ..من..من..میخواستم دونه دونه وارد باند ها بشم تا اون گروه تجارتی رو پیدا کنم و لوش بدم...بلاخره کسی که برای برادرم پاپوش درست کرده دستگیر میشه و اعتراف میکنه
۴.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.