پارت17
پارت17
ا.ت
تق تق تق
یونا: ا.ت خودم میرم
ا.ت: باشه
یونا: بفرمایید
تهیونگ: میشه ا.ت بگید بیاد
یونا: ا.ت حالش خوب نیست
تهیونگ: خب خودم میتونم برم ببینمش
یونا: اخه اگه هانی بفهمه
تهیونگ: نمیزارم هانی بفهمه
یونا: باشه بفرمایید
ا.ت: یونا کیه
تهیونگ: منم
تهیونگ: سلام
ا.ت: سلام بیا تو اتاقم
تهیونگ: باشه
ا.ت: چیشده
تهیونگ: ا.ت نمیدونی که چقدر حاله جونگکوک بده که فقط تو اتاقشه درهم نمیاد به زور مثل بچه کوکوچولو ها بهش غذا میدیم ا.ت خیلی بفکرته
ا.ت: کوک ترو فرستاده
تهیونگ: خب خودم هم میخواستم بیام
ا.ت:کوک الان کجاست پایینه
تهیونگ: نه خونست حتی سرکار هم نمیره خیلی بفکرته
ا.ت: شاید بفکره بچش باشه
تهیونگ: همین حرفو امروز صبح بهش گفتم
ا.ت: خب چیگفت
تهیونگ: گفت که من ا.ت بخاطره خودشه که دوست دارم نه بچه حتی من باهمون دختره هم هیچ حرفی نزدم
ا.ت: دختره الان کجاست
تهیونگ: یه زیر زمین هستا که دورش شیشه ایه
ا.ت: آره
تهیونگ:اونجا انداختیمش
ا.ت: واقعا
تهیونگ: جونگکوک که خیلی عصبانی بود کشتیش
ا.ت: چی کشتش
تهیونگ: اره جونگکوک میسو کشت
خب حالا ول کن ا.ت خوب فکر کن شب میام دنبالت ببرمت خونه
ا.ت: خب من دوست دارم برگردم ولی هانی نمیزاره
تهیونگ: خودم میام میبرمت
ا.ت: خب باشه
تهیونگ: وسایلتو جمع کن
ا.ت: نمیشه الان بیام
تهیونگ: خب بیا همین الان بریم اگه وسایلت جمع
ا.ت: همه ی وسایلم که خونست
ا.ت: یونا میای
یونا: جانم
تهیونگ: یونا خانم میخوام ا.ت رو ببرم
یونا: باشه ولی اگه هانی گفت چی بگم
ا.ت: بهش بگو برگشته
یونا: باشه
رفتیم عمارت همه رو بغل کردم ولی کوک نبود
ا.ت: کوک کجاست
م.ک: بالاست وایسا جونگکوک
کوک: چیشده باز
م.ک: بیا پایین
کوک: نمیام
م.ک: جیهوپ و جیمین برید دستشو بگیرید بیاریدش پایین
#کوک
#فیک
#سناریو
ا.ت
تق تق تق
یونا: ا.ت خودم میرم
ا.ت: باشه
یونا: بفرمایید
تهیونگ: میشه ا.ت بگید بیاد
یونا: ا.ت حالش خوب نیست
تهیونگ: خب خودم میتونم برم ببینمش
یونا: اخه اگه هانی بفهمه
تهیونگ: نمیزارم هانی بفهمه
یونا: باشه بفرمایید
ا.ت: یونا کیه
تهیونگ: منم
تهیونگ: سلام
ا.ت: سلام بیا تو اتاقم
تهیونگ: باشه
ا.ت: چیشده
تهیونگ: ا.ت نمیدونی که چقدر حاله جونگکوک بده که فقط تو اتاقشه درهم نمیاد به زور مثل بچه کوکوچولو ها بهش غذا میدیم ا.ت خیلی بفکرته
ا.ت: کوک ترو فرستاده
تهیونگ: خب خودم هم میخواستم بیام
ا.ت:کوک الان کجاست پایینه
تهیونگ: نه خونست حتی سرکار هم نمیره خیلی بفکرته
ا.ت: شاید بفکره بچش باشه
تهیونگ: همین حرفو امروز صبح بهش گفتم
ا.ت: خب چیگفت
تهیونگ: گفت که من ا.ت بخاطره خودشه که دوست دارم نه بچه حتی من باهمون دختره هم هیچ حرفی نزدم
ا.ت: دختره الان کجاست
تهیونگ: یه زیر زمین هستا که دورش شیشه ایه
ا.ت: آره
تهیونگ:اونجا انداختیمش
ا.ت: واقعا
تهیونگ: جونگکوک که خیلی عصبانی بود کشتیش
ا.ت: چی کشتش
تهیونگ: اره جونگکوک میسو کشت
خب حالا ول کن ا.ت خوب فکر کن شب میام دنبالت ببرمت خونه
ا.ت: خب من دوست دارم برگردم ولی هانی نمیزاره
تهیونگ: خودم میام میبرمت
ا.ت: خب باشه
تهیونگ: وسایلتو جمع کن
ا.ت: نمیشه الان بیام
تهیونگ: خب بیا همین الان بریم اگه وسایلت جمع
ا.ت: همه ی وسایلم که خونست
ا.ت: یونا میای
یونا: جانم
تهیونگ: یونا خانم میخوام ا.ت رو ببرم
یونا: باشه ولی اگه هانی گفت چی بگم
ا.ت: بهش بگو برگشته
یونا: باشه
رفتیم عمارت همه رو بغل کردم ولی کوک نبود
ا.ت: کوک کجاست
م.ک: بالاست وایسا جونگکوک
کوک: چیشده باز
م.ک: بیا پایین
کوک: نمیام
م.ک: جیهوپ و جیمین برید دستشو بگیرید بیاریدش پایین
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.