🖇فراز و نشیب 🖇
:
دیانا: باشه
##########################
ارسلان: دیانا ترس تو وجودش بود و میدونستم اونجور دختری نیس که از این وسایل خوشش بیاد ...
دیانا: حال خوبی نداشتم نگران بودم ارسلان بلایی سرم بیاره ... و از یا طرف هم دلم گرفته بود
ارسلان: دیانا بدون هیچ حرفی رفت روی تخت و پتو رو روی خودش کشید و منم روی کاناپه خوابیدم
****************************
دیانا: از خواب پاشدم ساعت ۸ شب بود شاخ در آوردم از اینکه ناهار نخوردم اینهمه خوابیدم ... آرون رفتم تو حال و ارسلان رو دیدم که خوابش برده بود .... سداش کردم
ارسلان: بلهه ؟؟؟
دیانا: ارسلان گشنمه ناهار نخوردیم
ارسلان: برو حاضر شو ببیرمت بیرون
دیانا: باهشهههه ..... رفتم تو اتاق و یه دست لباس سبز رنگ پوشیدم و یه رژ زدم و رفتم بیرون ارسلان هم یه تیشرت لانگ و یه شلوار سبز پوشیده بود
ارسلان: به سمت یه فروشگاه بزرگ حرکت کردم دیانا با خوشحالی به خیابونا نگاه میکرد
معلوم بود دلش تو خونه پوسیده
دیانا: ارسلان بردتم یه فروشگاه بزرگ مواد غذایی و
ارسلان: هرچی واسه غذا لازمه و هرچی هم دوست داری بگیر
دیانا: واسه غذا ؟
ارسلان: مگه زنم نیستی ... قراره دست پخت شمارو هروز بخورم
دیانا: از این حرفش قند تو دلم آب شد و با یه چرخ دستی راه افتادم سمت قفسه ها
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
ارسلان: بعد دو ساعت دیانا سه تا چرخ دستی رو پر کرد و رفت تو ماشین تا من حساب کن . منم حساب کردم و رفتم تو ماشین
دیانا: چند شد ؟
ارسلان: ۳ تومن
دیانا: سه هزار تومن ؟😂
ارسلان: سه میلیون خانم رحیمی
دیانا: وای تو واقعا پولشو دادی ؟
ارسلان: آره اما تنبیه دارم برات
دیانا: چه تنبیه ای ؟
ارسلان: خم شدم و با دستام افتادم به جونشو و قلقلکش دادم
دیانا؛ وای ... خخخ .. آری
ارسلان: ولش کردم کا دیدم از خنده قرمز شده
دیانا: خیلی نامردی
ارسلان: یه گاز کوچیک از لپش زدم که
دیانا: وایایی ارسلان صورتم
ارسلان: اینم تنبیه شما
دیانا: خداروشکر که خیلی قرمز نکرده وگرنه
ارسلان: وگرنه ؟
دیانا: باشه
##########################
ارسلان: دیانا ترس تو وجودش بود و میدونستم اونجور دختری نیس که از این وسایل خوشش بیاد ...
دیانا: حال خوبی نداشتم نگران بودم ارسلان بلایی سرم بیاره ... و از یا طرف هم دلم گرفته بود
ارسلان: دیانا بدون هیچ حرفی رفت روی تخت و پتو رو روی خودش کشید و منم روی کاناپه خوابیدم
****************************
دیانا: از خواب پاشدم ساعت ۸ شب بود شاخ در آوردم از اینکه ناهار نخوردم اینهمه خوابیدم ... آرون رفتم تو حال و ارسلان رو دیدم که خوابش برده بود .... سداش کردم
ارسلان: بلهه ؟؟؟
دیانا: ارسلان گشنمه ناهار نخوردیم
ارسلان: برو حاضر شو ببیرمت بیرون
دیانا: باهشهههه ..... رفتم تو اتاق و یه دست لباس سبز رنگ پوشیدم و یه رژ زدم و رفتم بیرون ارسلان هم یه تیشرت لانگ و یه شلوار سبز پوشیده بود
ارسلان: به سمت یه فروشگاه بزرگ حرکت کردم دیانا با خوشحالی به خیابونا نگاه میکرد
معلوم بود دلش تو خونه پوسیده
دیانا: ارسلان بردتم یه فروشگاه بزرگ مواد غذایی و
ارسلان: هرچی واسه غذا لازمه و هرچی هم دوست داری بگیر
دیانا: واسه غذا ؟
ارسلان: مگه زنم نیستی ... قراره دست پخت شمارو هروز بخورم
دیانا: از این حرفش قند تو دلم آب شد و با یه چرخ دستی راه افتادم سمت قفسه ها
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
ارسلان: بعد دو ساعت دیانا سه تا چرخ دستی رو پر کرد و رفت تو ماشین تا من حساب کن . منم حساب کردم و رفتم تو ماشین
دیانا: چند شد ؟
ارسلان: ۳ تومن
دیانا: سه هزار تومن ؟😂
ارسلان: سه میلیون خانم رحیمی
دیانا: وای تو واقعا پولشو دادی ؟
ارسلان: آره اما تنبیه دارم برات
دیانا: چه تنبیه ای ؟
ارسلان: خم شدم و با دستام افتادم به جونشو و قلقلکش دادم
دیانا؛ وای ... خخخ .. آری
ارسلان: ولش کردم کا دیدم از خنده قرمز شده
دیانا: خیلی نامردی
ارسلان: یه گاز کوچیک از لپش زدم که
دیانا: وایایی ارسلان صورتم
ارسلان: اینم تنبیه شما
دیانا: خداروشکر که خیلی قرمز نکرده وگرنه
ارسلان: وگرنه ؟
۱۷.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.