مگه قول ندادی p2
ا.ت زنگ زد جیمین بیاد دنبالش
مکالمشون
ا.ت:اوپا
جیمین :جونم
ا.ت:اوپا بیا دنبالم
جیمین:کجایی؟
ا.ت:خونه بورام
جیمین:باش حاظر شو بیام
ا.ت:باش اوپا باییییی
جیمین: بایییی(خنده)
پایان مکالمه
سونا:چی گفت؟
ا.ت:میاد دنبالم
سونا:جک هم میاد دنبالم
رفتی خونه درنورد اون موضوع فکر کن
ا.ت:باهاشون صحبت میکنم
سونا:باش
چند دقیقه بعد
دینگ دینگ
ا.ت:همگی خدافظظظ
بعد رفت پایین و سوار ماشین شد و رفت خونه رسیدن و رفت لباس عوض کرد و اومدن پیش هم جمع شدن
م.ا:خب میخوام سوال بپرسم جواب بدید(خنده)
همه:باش بپرس
م.ا:خب اول ا.ت دوست داری جیمین روز تولدت چی بهت هدیه بده؟
ا.ت:خب....امممم..من تنها جیزی که از داداش میخوام اینه که منو دوست داشته باشه حتی اگه بچه بد باشم
جیمین گونه ا.ت رو بوسید و گفت
جیمین :داداش همیشه دوست داره (لبخند)
م.ا:جیمین تو از ا.ت چی میخوای برای تولدت؟
جیمین:من تنها چیزی که از ا.ت میخوام اینه که هیچوقت منو تنها نذاره
ا.ت:یااااا من هیچوقت تنهات نمیذارم
بعد سوالات مامان رفتم تو اتاقم بخوابم ولی میترسیدم چون چند روز پیش خونمون موش اومده بود منم عین چی ازشون میترسم رفتم اتاق مامان اینا که اونجا بخوابم
م.ا:ا.ت نترس نمیاد موش
ا.ت:مامانننن
ب.ا:برو پیش داداش بخواب
ا.ت:اون خوابهههههه
جیمین:چیشده چه خبر انداختید؟
ب.ا: حالا بهونه نیس برو بخواب پیشش
جیمین:پیش منننننن
ا.ت:نمیخوام
جیمین:بیا بریم اینجا که نمیتونی بخوابی
رفتن تو اتاق جیمین
تخت جیمین خیلی بزرگه خیلیییی اندازه ۲ تا تخت ۲ نفره
ا.ت:جیمین یه سوال
جیمین:میخوای شغلمو بدونی؟
ا.ت:خب..اره دیگه بگو
جیمین:ا.ت ما دربارش حرف زدیم
ا.ت نشست رو تخت
ا.ت:خب داداش جونم من نباید بدونم شغلت چیع؟آخه کدوم ابحی ای از شغل داداشش خبر نداره؟بگو دیگه (یکم بلند)
جیمین :ساکت بخواب
ا.ت:خب بگو دیگه مگه چی میشه من .....
(سرشو انداخته بود پایین)
جیمین نشست و چونه ا.ت رو با دستاش اورد بالا
جیمین:مگه نگفتم ساکت؟
ا.ت:.....(بغض)
جیمین:ا.ت بخواب دیگه ما که قبلا دربارش صحبت کردیم مگنه(مهربون و کیوت)
ا.ت:دلیلش منطقی نیس که من نباید بدونم شغلت چیه مامان و بابا میدونن ولی من نمیدونم این انصاف نیس(بغض)
جیمین:ا.ت بیا بغلم بغض نکن من نمیتونم شغلمو بهت بگم که
ا.ت رفت بغل جیمین و در گوشش گفت
ا.ت:پس بجنگ تا بجنگیم
بعد هردو خندیدن و هرکدوم یه طرف خوابیدن
فردا صبح
مکالمشون
ا.ت:اوپا
جیمین :جونم
ا.ت:اوپا بیا دنبالم
جیمین:کجایی؟
ا.ت:خونه بورام
جیمین:باش حاظر شو بیام
ا.ت:باش اوپا باییییی
جیمین: بایییی(خنده)
پایان مکالمه
سونا:چی گفت؟
ا.ت:میاد دنبالم
سونا:جک هم میاد دنبالم
رفتی خونه درنورد اون موضوع فکر کن
ا.ت:باهاشون صحبت میکنم
سونا:باش
چند دقیقه بعد
دینگ دینگ
ا.ت:همگی خدافظظظ
بعد رفت پایین و سوار ماشین شد و رفت خونه رسیدن و رفت لباس عوض کرد و اومدن پیش هم جمع شدن
م.ا:خب میخوام سوال بپرسم جواب بدید(خنده)
همه:باش بپرس
م.ا:خب اول ا.ت دوست داری جیمین روز تولدت چی بهت هدیه بده؟
ا.ت:خب....امممم..من تنها جیزی که از داداش میخوام اینه که منو دوست داشته باشه حتی اگه بچه بد باشم
جیمین گونه ا.ت رو بوسید و گفت
جیمین :داداش همیشه دوست داره (لبخند)
م.ا:جیمین تو از ا.ت چی میخوای برای تولدت؟
جیمین:من تنها چیزی که از ا.ت میخوام اینه که هیچوقت منو تنها نذاره
ا.ت:یااااا من هیچوقت تنهات نمیذارم
بعد سوالات مامان رفتم تو اتاقم بخوابم ولی میترسیدم چون چند روز پیش خونمون موش اومده بود منم عین چی ازشون میترسم رفتم اتاق مامان اینا که اونجا بخوابم
م.ا:ا.ت نترس نمیاد موش
ا.ت:مامانننن
ب.ا:برو پیش داداش بخواب
ا.ت:اون خوابهههههه
جیمین:چیشده چه خبر انداختید؟
ب.ا: حالا بهونه نیس برو بخواب پیشش
جیمین:پیش منننننن
ا.ت:نمیخوام
جیمین:بیا بریم اینجا که نمیتونی بخوابی
رفتن تو اتاق جیمین
تخت جیمین خیلی بزرگه خیلیییی اندازه ۲ تا تخت ۲ نفره
ا.ت:جیمین یه سوال
جیمین:میخوای شغلمو بدونی؟
ا.ت:خب..اره دیگه بگو
جیمین:ا.ت ما دربارش حرف زدیم
ا.ت نشست رو تخت
ا.ت:خب داداش جونم من نباید بدونم شغلت چیع؟آخه کدوم ابحی ای از شغل داداشش خبر نداره؟بگو دیگه (یکم بلند)
جیمین :ساکت بخواب
ا.ت:خب بگو دیگه مگه چی میشه من .....
(سرشو انداخته بود پایین)
جیمین نشست و چونه ا.ت رو با دستاش اورد بالا
جیمین:مگه نگفتم ساکت؟
ا.ت:.....(بغض)
جیمین:ا.ت بخواب دیگه ما که قبلا دربارش صحبت کردیم مگنه(مهربون و کیوت)
ا.ت:دلیلش منطقی نیس که من نباید بدونم شغلت چیه مامان و بابا میدونن ولی من نمیدونم این انصاف نیس(بغض)
جیمین:ا.ت بیا بغلم بغض نکن من نمیتونم شغلمو بهت بگم که
ا.ت رفت بغل جیمین و در گوشش گفت
ا.ت:پس بجنگ تا بجنگیم
بعد هردو خندیدن و هرکدوم یه طرف خوابیدن
فردا صبح
۲۸.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.