قدرت عشق Part 30
هانا ـ نه باورم نمی شه اون رانگ بود
اون نباید منو می دید نه الا باید چیکار کنم
رانگ ـ چیه تعجب کردی
میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
اصلا میدونی تا یه مدتی اصلا نمی تونستم خوب غذا بخورم
نیدونی شبا چقدر بخاطر نبودت گریه کردم ها میدونی
تو رو خدا دوباره پیشم برگرد
تو رو خدا حاضرم هر کاری برات انجام بدم
هانا ـ اقا لطفا برید کنار من شما رو نمی شناسم
رانگ. خودت رو به اون راه نزن من میدونم تو هم دلت برای من تنگ شده
اونو برقی که توی چشات میزنه
بهم میگه پس خودت رو اذیت نکن
هانا ـ لطفا منو اذیت نکنید من الا سرم شلوغه باید برم
رانگ ـ هانا چرا اینکار رو باهام می کنی
هانا ـ گف.......
ولی رانگ زود تر از اینمه هانا چیزی بگه اونو بوسید
از زبان هانا
واقعا خودم خیلی دلم براش تنگ شده بود
ولی روزگار نمی خواست ما با هم باشیم
ولی شایدم تونستیم دوباره پیش هم برگردیم و زندگی جدیدی رو شروع کنیم
اون نباید منو می دید نه الا باید چیکار کنم
رانگ ـ چیه تعجب کردی
میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
اصلا میدونی تا یه مدتی اصلا نمی تونستم خوب غذا بخورم
نیدونی شبا چقدر بخاطر نبودت گریه کردم ها میدونی
تو رو خدا دوباره پیشم برگرد
تو رو خدا حاضرم هر کاری برات انجام بدم
هانا ـ اقا لطفا برید کنار من شما رو نمی شناسم
رانگ. خودت رو به اون راه نزن من میدونم تو هم دلت برای من تنگ شده
اونو برقی که توی چشات میزنه
بهم میگه پس خودت رو اذیت نکن
هانا ـ لطفا منو اذیت نکنید من الا سرم شلوغه باید برم
رانگ ـ هانا چرا اینکار رو باهام می کنی
هانا ـ گف.......
ولی رانگ زود تر از اینمه هانا چیزی بگه اونو بوسید
از زبان هانا
واقعا خودم خیلی دلم براش تنگ شده بود
ولی روزگار نمی خواست ما با هم باشیم
ولی شایدم تونستیم دوباره پیش هم برگردیم و زندگی جدیدی رو شروع کنیم
۹.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.