قسمت دوم
قسمت دوم
تو می دانی که یک شیعه، هرگز قبول نمی کند مولایش بی غیرت باشد. این را تو خوب می دانی. تو می خواهی کاری کنی که من ناچار شوم بگویم ماجرای هجوم به خانه فاطمه دروغ است!
تو می گویی اگر من این ماجرا را حقیقت بدانم
باید قبول کنم که مولای من بی غیرت بوده است!
اکنون من از تو سؤال مهمّی دارم:
چه کسی گفته که علی(ع) اعتراض نکرد؟ مثل این که تو تاریخ را نخوانده ای؟
من نمی گویم تو می خواهی تاریخ را پنهان کنی، آری! تو مطالعات تاریخی زیادی نداری!
گویا چاره ای نیست، خود من باید برای تو ماجرا را تعریف کنم:
وقتی عُمَر و همراهان او وارد خانه علی شدند، صدای فاطمه بلند شد: «بابا! یا رسول الله! ببین با دخترت چه می کنند».
اینجا بود که علی(ع) به سوی عُمَر رفت، گریبان او را گرفت،
عُمَر می خواست فرار کند، علی(ع) او را محکم به زمین زد، مشتی به بینی و گردنِ او کوبید.
هیچ کس جرأت نداشت برای نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده بودند، عدّه ای فکر کردند که علی(ع)، عُمَر را خواهد کشت و خون او را خواهد ریخت.
بعد از لحظاتی، علی(ع) عُمَر را رها کرد و گفت: «ای عُمَر! پیامبر از من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی، صبر کنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، هرگز تو را رها نمی کردم».
آری! علی(س) اعتراض کرد، آن چنان عُمَر را بر زمین کوفت
دیگران خیال کردند دیگر کار عُمَر تمام است. به راستی چرا علی(ع) آن روز عُمَر را رها کرد؟ چرا او صبر کرد؟
برادر سُنّی! آیا می دانی اگر صبر علی نبود، از اسلام هم چیزی نمی ماند. کشور روم که در زمان پیامبر به جنگ پیامبر آمده بود،
منتظر بود تا در مدینه جنگ داخلی روی دهد و آن وقت به مدینه حمله کند. اگر علی شمشیر می کشید و با مخالفان جنگ می کرد، چه غوغایی برپا می شد!
تو می دانی که یک شیعه، هرگز قبول نمی کند مولایش بی غیرت باشد. این را تو خوب می دانی. تو می خواهی کاری کنی که من ناچار شوم بگویم ماجرای هجوم به خانه فاطمه دروغ است!
تو می گویی اگر من این ماجرا را حقیقت بدانم
باید قبول کنم که مولای من بی غیرت بوده است!
اکنون من از تو سؤال مهمّی دارم:
چه کسی گفته که علی(ع) اعتراض نکرد؟ مثل این که تو تاریخ را نخوانده ای؟
من نمی گویم تو می خواهی تاریخ را پنهان کنی، آری! تو مطالعات تاریخی زیادی نداری!
گویا چاره ای نیست، خود من باید برای تو ماجرا را تعریف کنم:
وقتی عُمَر و همراهان او وارد خانه علی شدند، صدای فاطمه بلند شد: «بابا! یا رسول الله! ببین با دخترت چه می کنند».
اینجا بود که علی(ع) به سوی عُمَر رفت، گریبان او را گرفت،
عُمَر می خواست فرار کند، علی(ع) او را محکم به زمین زد، مشتی به بینی و گردنِ او کوبید.
هیچ کس جرأت نداشت برای نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده بودند، عدّه ای فکر کردند که علی(ع)، عُمَر را خواهد کشت و خون او را خواهد ریخت.
بعد از لحظاتی، علی(ع) عُمَر را رها کرد و گفت: «ای عُمَر! پیامبر از من پیمان گرفت که در مثل چنین روزی، صبر کنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، هرگز تو را رها نمی کردم».
آری! علی(س) اعتراض کرد، آن چنان عُمَر را بر زمین کوفت
دیگران خیال کردند دیگر کار عُمَر تمام است. به راستی چرا علی(ع) آن روز عُمَر را رها کرد؟ چرا او صبر کرد؟
برادر سُنّی! آیا می دانی اگر صبر علی نبود، از اسلام هم چیزی نمی ماند. کشور روم که در زمان پیامبر به جنگ پیامبر آمده بود،
منتظر بود تا در مدینه جنگ داخلی روی دهد و آن وقت به مدینه حمله کند. اگر علی شمشیر می کشید و با مخالفان جنگ می کرد، چه غوغایی برپا می شد!
۳.۰k
۱۶ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.