پارت ۸
ات ویو
بدون اینکه بفهمم سریع لباسم رو پوشیدم و یه ماشین گرفتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم وقتی رسیدم رفتم تو از پرستار شماره اتاق سوجین رو پرسیدم به خاطر اینکه توی کما بود فقط میتونستم از پشت پنجره نگاش کنم قلبم درد گرفته بود چطور بهترین دوستم رو توی تخت بیمارستان جلو چشمام دارم میبینم
پرستار :خانم محترم شما نمی تونید اینجا بمونید
ات:چرا (بغض)
پرستار :فردا وقت ملاقات لطفا او موقعی تشریف بیارید
چون حوصله بحث نداشتم کیفم رو برداشتم یه ماشین گرفتم و رفتم خونه بعد از چند دقیقه رسیدم خونه لباسامو درآوردم صابخونه پول رو برام ریخت ساعت موبایل گذاشتم و خوابیدم
(صبح)
با صدای موبایلم بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و یه لباس پوشیدم خونه رو تحویل صاحاب خونه دادم و راه افتادم به سمت دادگاه بعد از چند مین رسیدم تهیونگ رو دیدم به سمتش رفتم بعد از دادگاه
بدون اینکه بفهمم سریع لباسم رو پوشیدم و یه ماشین گرفتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم وقتی رسیدم رفتم تو از پرستار شماره اتاق سوجین رو پرسیدم به خاطر اینکه توی کما بود فقط میتونستم از پشت پنجره نگاش کنم قلبم درد گرفته بود چطور بهترین دوستم رو توی تخت بیمارستان جلو چشمام دارم میبینم
پرستار :خانم محترم شما نمی تونید اینجا بمونید
ات:چرا (بغض)
پرستار :فردا وقت ملاقات لطفا او موقعی تشریف بیارید
چون حوصله بحث نداشتم کیفم رو برداشتم یه ماشین گرفتم و رفتم خونه بعد از چند دقیقه رسیدم خونه لباسامو درآوردم صابخونه پول رو برام ریخت ساعت موبایل گذاشتم و خوابیدم
(صبح)
با صدای موبایلم بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و یه لباس پوشیدم خونه رو تحویل صاحاب خونه دادم و راه افتادم به سمت دادگاه بعد از چند مین رسیدم تهیونگ رو دیدم به سمتش رفتم بعد از دادگاه
۴۳.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.