P5💕🌧
P5💕🌧
یک ماه بعد-
کوک با درخواست همکاری دختر رو قبول کرد
ازش خوشش اومده بود..خسته از روی تخت بلند شد و از اتاق خارج شد که صدای جیغ و گریه ی کسی رو شنید
از اون اتاق میومد!طبیعی بود
حتما یکی از اون گروگان های جاسوس بود،کنجکاوانه از لای در نگاه کرد که با دیدن خدمتکاری که جدیدا اومده بود تعجب کرد
دقیقا داشت چیکار میکرد!صورتشو با اسید سوزوند؟این حجم از خشم این دختر از کجا میومد؟مگه این دختر چیکار کرده بود؟جاسوسی؟پس به مکالماتشون گوش داد:
《کدوم احم.قی تورو اینجا فرستاده؟》
خدمتکار هنوزم سعی داشت کاری که کرده بود رو مخفی کنه
《ب بخدا م من کاری نکردم..ک کسی منو نفرستاده..من ف فقط برای عمل مامانم اومدم》
دخترک خنده ای کرد و نزدیک شد
《مادرت؟حتی شک دارم مادر داشته باشی عو.ضی،دختره ی آشغا.ل،بنال کدوم روانی تورو فرستاده،زودددد》
کوک طاقت اینو نداشت که دختر رو به روش انقد خودشو اذیت میکنه برای حرف کشیدن از این خدمتکار،پس بدون صدا وارد شد و نزدیک میچا شد...از پشت دستاشو دور کمر میچا حلقه کرد و بوسه ای روی گردنش گذاشت
《چی عصبیت کرده که انقد خودتو اذیت میکنی؟》
میچا با گرمی دستای کوک برگشت و نگاش کرد میچا کاملا تو بغل کوک فرو رفته بود
میچا《ت تو اینجا..》
کوک《هیشش آروم باش عزیزم،چه اتفاقی افتاده؟》
میچا《این دختره ی احمق اومده اطلاعات اینجارو به یه قبرستونی داده ولی نمیناله ببینم کدوم الاغی فرستادش》
کوک《انقد فحش تو یه جمله؟》
میچا《بس کن کوک ،بس کن》
کوک گونشو بوسید و همونطور که دستاش دور کمر میچا بود سر میچارو به سینش چسبوند و رو به خدمتکار داد مردونه ی بلندی زد
کوک《کی فرستادتتتت؟》
میچا از این خشم ناگهانی کوک تعجب کرد
خدمتکار با داد کوک ترسید و زبون باز کرد
یک ماه بعد-
کوک با درخواست همکاری دختر رو قبول کرد
ازش خوشش اومده بود..خسته از روی تخت بلند شد و از اتاق خارج شد که صدای جیغ و گریه ی کسی رو شنید
از اون اتاق میومد!طبیعی بود
حتما یکی از اون گروگان های جاسوس بود،کنجکاوانه از لای در نگاه کرد که با دیدن خدمتکاری که جدیدا اومده بود تعجب کرد
دقیقا داشت چیکار میکرد!صورتشو با اسید سوزوند؟این حجم از خشم این دختر از کجا میومد؟مگه این دختر چیکار کرده بود؟جاسوسی؟پس به مکالماتشون گوش داد:
《کدوم احم.قی تورو اینجا فرستاده؟》
خدمتکار هنوزم سعی داشت کاری که کرده بود رو مخفی کنه
《ب بخدا م من کاری نکردم..ک کسی منو نفرستاده..من ف فقط برای عمل مامانم اومدم》
دخترک خنده ای کرد و نزدیک شد
《مادرت؟حتی شک دارم مادر داشته باشی عو.ضی،دختره ی آشغا.ل،بنال کدوم روانی تورو فرستاده،زودددد》
کوک طاقت اینو نداشت که دختر رو به روش انقد خودشو اذیت میکنه برای حرف کشیدن از این خدمتکار،پس بدون صدا وارد شد و نزدیک میچا شد...از پشت دستاشو دور کمر میچا حلقه کرد و بوسه ای روی گردنش گذاشت
《چی عصبیت کرده که انقد خودتو اذیت میکنی؟》
میچا با گرمی دستای کوک برگشت و نگاش کرد میچا کاملا تو بغل کوک فرو رفته بود
میچا《ت تو اینجا..》
کوک《هیشش آروم باش عزیزم،چه اتفاقی افتاده؟》
میچا《این دختره ی احمق اومده اطلاعات اینجارو به یه قبرستونی داده ولی نمیناله ببینم کدوم الاغی فرستادش》
کوک《انقد فحش تو یه جمله؟》
میچا《بس کن کوک ،بس کن》
کوک گونشو بوسید و همونطور که دستاش دور کمر میچا بود سر میچارو به سینش چسبوند و رو به خدمتکار داد مردونه ی بلندی زد
کوک《کی فرستادتتتت؟》
میچا از این خشم ناگهانی کوک تعجب کرد
خدمتکار با داد کوک ترسید و زبون باز کرد
۳.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.