معلم جذاب من پارت 9🐈🥨🤎
ا/ت: (در رو باز کرد ولی تهیونگ نبود)
(سوآ بود)
سوآ :(انگار گریه کرده بود و چشاش سرخ بود تا ا/ت در رو براش باز کرد ا/ت رو بغل کرد و شروع به گریه کردن کرد)
ا/ت: چی شده سوآ(تعجب*ترسیده)
سوآ: من....من...هق..هق..هق..بهت چیزی نگفتم ولی...هق...هق
ا/ت: خیلی خب آروم باش...خب؟...همینجا بشین تا برات آب بیارم...باشه؟(میره که آب بیاره)
سوآ: (آب رو از دست ا/ت میگیره و میخوره و به ا/ت اشاره میکنه که بشینه)
ا/ت: (میشینه و گوش میده)
سوآ: من بهتون نگفتم چون....فکر کردم....هیچی فقط وقت نکردم
ا/ت: چیو؟
سوآ: من عاشق شدم
ا/ت: عاشق کی من میشناسمش؟
سوآ: آره تو دیدیش
ا/ت: خب کیه؟
سوآ:راستششش...
یونا: یا دختر تو الان باید بیایی خونه؟(داد میزنه و طبق معمول مامان بازی درمیاره)
جیآ: کجا بودی تو؟...ما...(حرفاش با دیدن اینکه سوآ گریه کرده نصفه موند) چی شده؟(نگران)
سوآ: خوب شد اومدین میخواستم یه چیزی به ا/ت بگم خب حالا که شما هم اینجایین به شما هم میگم و خودمو خالی میکنم
(یونا و جیآ بدون هیچ حرفی روی مبل میشینن)
یونا: چی شده؟(نگران)
سوآ: راستشو بخواین من عاشق شدم
جیآ: واقعا؟ کیه؟
یونا: ما میشناسیمش؟
سوآ: آره...یعنی...فکر کنم دیده باشینش یا به هم دیگه سلام داده باشین
یونا: اون کیه؟
سوآ: قبل از اینکه بگم کیه قبلش بهم بگین که مسخره ام نمیکنید
ا/ت: یاااا... تو فکر کردی ما چنین آدمایی هستیم؟
سوآ: خب...اول از همه باید بگم اون همشهری منه:)
و اهل بوسانِ
یونا: این عالیه:) اینجوری حتی اگه برگردین شهرتون هم باهمین:)
سوآ: آره(هیجان*خشحالی*لبخند) عالیه نه؟(:
جیآ: آره خیلی:)
ا/ت: نمیخوای بگی اون کیه؟/:
سوآ: چرا.... اون شخص همون پسریه که تو کافه ای که من توش درس میخونم کار میکنه [چیه؟ فکر کردی میخوام بگم تهیونگه؟😂]
ا/ت: یااا همونیه که چند باری ما رو هم بردی؟ آره همونه؟
سوآ:(خجالت زده به پایین نگاه میکنه و کمی لبخند میزنه و سرشو تکون میده:)
(همون لحظه....تق تق)
ممنون میشم حمایت کنی🥲🫶🏻🫂
(سوآ بود)
سوآ :(انگار گریه کرده بود و چشاش سرخ بود تا ا/ت در رو براش باز کرد ا/ت رو بغل کرد و شروع به گریه کردن کرد)
ا/ت: چی شده سوآ(تعجب*ترسیده)
سوآ: من....من...هق..هق..هق..بهت چیزی نگفتم ولی...هق...هق
ا/ت: خیلی خب آروم باش...خب؟...همینجا بشین تا برات آب بیارم...باشه؟(میره که آب بیاره)
سوآ: (آب رو از دست ا/ت میگیره و میخوره و به ا/ت اشاره میکنه که بشینه)
ا/ت: (میشینه و گوش میده)
سوآ: من بهتون نگفتم چون....فکر کردم....هیچی فقط وقت نکردم
ا/ت: چیو؟
سوآ: من عاشق شدم
ا/ت: عاشق کی من میشناسمش؟
سوآ: آره تو دیدیش
ا/ت: خب کیه؟
سوآ:راستششش...
یونا: یا دختر تو الان باید بیایی خونه؟(داد میزنه و طبق معمول مامان بازی درمیاره)
جیآ: کجا بودی تو؟...ما...(حرفاش با دیدن اینکه سوآ گریه کرده نصفه موند) چی شده؟(نگران)
سوآ: خوب شد اومدین میخواستم یه چیزی به ا/ت بگم خب حالا که شما هم اینجایین به شما هم میگم و خودمو خالی میکنم
(یونا و جیآ بدون هیچ حرفی روی مبل میشینن)
یونا: چی شده؟(نگران)
سوآ: راستشو بخواین من عاشق شدم
جیآ: واقعا؟ کیه؟
یونا: ما میشناسیمش؟
سوآ: آره...یعنی...فکر کنم دیده باشینش یا به هم دیگه سلام داده باشین
یونا: اون کیه؟
سوآ: قبل از اینکه بگم کیه قبلش بهم بگین که مسخره ام نمیکنید
ا/ت: یاااا... تو فکر کردی ما چنین آدمایی هستیم؟
سوآ: خب...اول از همه باید بگم اون همشهری منه:)
و اهل بوسانِ
یونا: این عالیه:) اینجوری حتی اگه برگردین شهرتون هم باهمین:)
سوآ: آره(هیجان*خشحالی*لبخند) عالیه نه؟(:
جیآ: آره خیلی:)
ا/ت: نمیخوای بگی اون کیه؟/:
سوآ: چرا.... اون شخص همون پسریه که تو کافه ای که من توش درس میخونم کار میکنه [چیه؟ فکر کردی میخوام بگم تهیونگه؟😂]
ا/ت: یااا همونیه که چند باری ما رو هم بردی؟ آره همونه؟
سوآ:(خجالت زده به پایین نگاه میکنه و کمی لبخند میزنه و سرشو تکون میده:)
(همون لحظه....تق تق)
ممنون میشم حمایت کنی🥲🫶🏻🫂
۱۷.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.