part 68
#part_68
#فرار
-چرا جیغ زدین ؟؟
- هیچی مادر ! نگفتی نیکا کجا میخواستی بری ؟؟
هول یکم فکر کردمو گفتم
- م..من ... چیزه آهااااا میخواستم برم ساکمو بیارم تو اتاق دیاناعه جاش گذاشته بودم
کتی جونم انگار قانع شد چون گفت
- خب خوبه من خودم اوردمش برات بیا عزیزم بگیر برو بخواب لباساتم عوض کن خفه شدی تو این
بعدم منتظر ساکو گرفت جلو صورتم با بهت رومو از ساک گرفتمو برگردونوم سمت ارسلان کاملا تابلو بود داره از خنده میپوکه ولی فقط چشماش میخندید قیافه ی تعطیل منو که دید ساکو گرفت و منم عین عروسک کوکی کشید تو اتاق
- مرسی مامان جونم شبتون بخیر
درو بست و چشمای شیطون و خندونشو دوخت به صورت مچاله ی من و گفت
- خیلی خوش شانسی بدو بریم که جات همونجاییه که ازش فرار کردی
با حرص نگاش کردم و اومد بره که عین ملخ جهش کردم جلوش و گفتم
- پس رو کاناپه بخواب
پوزخند زد و گفت
- اونوقت چرا تو نمیخوابی ؟
بیخیال شونه بالت انداختمو گفتم :
- هر جور راحتی الان میرم اتاق دیانا برامم مهم نیست کتی جون ببینتم یانه نقشه ی توعه نه من
با حرص گفت
- تهدیدم میکنی ؟؟
- نه هشدار دادم
یکم برزخی نگام کرد و منم که خستههه ! یه دست لباس برداشتمو رفتم قسمتی که باید حموم باشه بزار فک کنه فوقش میرم اتاق دیانا بزار بفهمه پسرش لاف زده به من چه از در حموم که رفتم بیرون لبخند خبیثی نشست رو ل*ب*م آخیییی رفته بود رو کاناپه و با حرص نگام میکرد منم یه لبخند ناز زدم که یه ابروشو انداخت بالا یه دفعه دلم قیلی ویلی رفت خیلی جذاب بود المصب رفتمو راحت خودمو پرت کردم رو تخت لباسمم که تیشرت و شلوار راحتی بود
خیلی شیک چشمامو گذاشتم روهم و نفهمیدم کی بیهوش شدم والا ... آدم باید سیاست داشته باشه
#فرار
-چرا جیغ زدین ؟؟
- هیچی مادر ! نگفتی نیکا کجا میخواستی بری ؟؟
هول یکم فکر کردمو گفتم
- م..من ... چیزه آهااااا میخواستم برم ساکمو بیارم تو اتاق دیاناعه جاش گذاشته بودم
کتی جونم انگار قانع شد چون گفت
- خب خوبه من خودم اوردمش برات بیا عزیزم بگیر برو بخواب لباساتم عوض کن خفه شدی تو این
بعدم منتظر ساکو گرفت جلو صورتم با بهت رومو از ساک گرفتمو برگردونوم سمت ارسلان کاملا تابلو بود داره از خنده میپوکه ولی فقط چشماش میخندید قیافه ی تعطیل منو که دید ساکو گرفت و منم عین عروسک کوکی کشید تو اتاق
- مرسی مامان جونم شبتون بخیر
درو بست و چشمای شیطون و خندونشو دوخت به صورت مچاله ی من و گفت
- خیلی خوش شانسی بدو بریم که جات همونجاییه که ازش فرار کردی
با حرص نگاش کردم و اومد بره که عین ملخ جهش کردم جلوش و گفتم
- پس رو کاناپه بخواب
پوزخند زد و گفت
- اونوقت چرا تو نمیخوابی ؟
بیخیال شونه بالت انداختمو گفتم :
- هر جور راحتی الان میرم اتاق دیانا برامم مهم نیست کتی جون ببینتم یانه نقشه ی توعه نه من
با حرص گفت
- تهدیدم میکنی ؟؟
- نه هشدار دادم
یکم برزخی نگام کرد و منم که خستههه ! یه دست لباس برداشتمو رفتم قسمتی که باید حموم باشه بزار فک کنه فوقش میرم اتاق دیانا بزار بفهمه پسرش لاف زده به من چه از در حموم که رفتم بیرون لبخند خبیثی نشست رو ل*ب*م آخیییی رفته بود رو کاناپه و با حرص نگام میکرد منم یه لبخند ناز زدم که یه ابروشو انداخت بالا یه دفعه دلم قیلی ویلی رفت خیلی جذاب بود المصب رفتمو راحت خودمو پرت کردم رو تخت لباسمم که تیشرت و شلوار راحتی بود
خیلی شیک چشمامو گذاشتم روهم و نفهمیدم کی بیهوش شدم والا ... آدم باید سیاست داشته باشه
۲.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.