فیک کوک ( اعتماد)پارت۹۶
از زبان ا/ت
خستگی و نگرانی از صورت جونگ کوک کاملاً موج میزد..موهای پریشونش حالش رو خبر میداد ولی اینطوری خیلی خوش قیافه تر شده بود...
برای اینکه یکم خیالش رو راحت تر کنم گفتم : من..خوبم
درد داشتم ولی به روی خودم نمیاوردم
گفت : درد نداری میتونی راحت نفس بکشی
گفتم : آره خوب نفس..میکشم..درد..هم ندارم
یاده مامانم افتادم که چند دقیقه قبل اومدن جونگ کوک توی اتاق بود گفتم : جونگ کوک
گفت : جانم
ای خدا هرچی درد و اینا داشتم رو از یاد بردم با این کلمش ولی مثلاً که اثری نداشت گفتم : مامانم..
نزاشت ادامه حرفم رو بگم و گفت : دیدمش بیرون بود
گفتم : اومده...تا..منو..منو با خودش..برگردونه انگلیس
یه لحظه با بهت نگام کرد و دستش که دستم رو گرفته بود شل شد دستش رو با توان نصفه نیمه ای که به خرج دادم محکم گرفتم و ادامه دادم : اما من باهاش نمیرم چون میخوام.. میخوام...اینجا بمونم پیشه تو
بازم گره دستش رو محکم کرد
اون یکی دستم رو که سرم و کیسه خون بهش وصل بود رو آوردم بالا موهاش رو از روی پیشونیش کنار دادم که اون دستم هم گرفت و بوسیدش
دوست داشتم بپرسم سره هیونسا چه بلایی اومد ولی دلم نمیخواست با حرف زدن راجب اون آرامشمون رو خراب کنم
بعده چند ثانیه دره اتاق زده شد و پرستار اومد داخل یه خانم میانسال بود
وقتی ما رو توی اون شرایط دید همونطور که داشت سرم رو عوض میکرد و جونگ کوک هم همچنان دستم رو گرفته بود
پرستار گفت : معلومه دوتا زوج خوشبخت هستید
لبخنده دندون نمایی به جونگ کوک که اونم لبخند میزد زدم که پرستار گفت : شایدم برای همین خدا دوباره این خانم خوشگله رو برگردوند بهتون..خب دیگه برم مزاحمتون نشم
حرفاش شیرین بودن برام
بلافاصله که پرستار رفت جانگ شین و تهیونگ اومدن داخل جانگ شین گفت : تهیونگ به نظرت بازم مزاحمشون شدیم
تهیونگ حالت تفکر به خودش گرفت و گفت : نمیدونم ولی اون طور که جونگ کوک داره با چشماش برام خط و نشون میکشه فکر کنم مزاحم شدیم
خنده آرومی کردم
بازم شده بودیم همون آدما
نمیتونستم زیاد بخندم چون جای زخم هام درد میکرد برای همین خودمو کنترل میکردم
ولی جونگ کوک وقتی بهم نگاه کرد گفت : خوبی ؟ چرا صورتت تو همه ؟ درد داری
گفتم : یکم درد دارم
با لبخنده دندون نمایی گفتم : موقعی که میخندم بهم فشار میاد
جونگ کوک با اخم غلیظی برگشت سمت اون دوتا
جانگ شین گفت : باشه داداش آروم باش ما الان میریم
دوتایی از اتاق خارج شدن
به این موضوع هم خندم گرفته بود که چقدر از جونگ کوک میترسن
خستگی و نگرانی از صورت جونگ کوک کاملاً موج میزد..موهای پریشونش حالش رو خبر میداد ولی اینطوری خیلی خوش قیافه تر شده بود...
برای اینکه یکم خیالش رو راحت تر کنم گفتم : من..خوبم
درد داشتم ولی به روی خودم نمیاوردم
گفت : درد نداری میتونی راحت نفس بکشی
گفتم : آره خوب نفس..میکشم..درد..هم ندارم
یاده مامانم افتادم که چند دقیقه قبل اومدن جونگ کوک توی اتاق بود گفتم : جونگ کوک
گفت : جانم
ای خدا هرچی درد و اینا داشتم رو از یاد بردم با این کلمش ولی مثلاً که اثری نداشت گفتم : مامانم..
نزاشت ادامه حرفم رو بگم و گفت : دیدمش بیرون بود
گفتم : اومده...تا..منو..منو با خودش..برگردونه انگلیس
یه لحظه با بهت نگام کرد و دستش که دستم رو گرفته بود شل شد دستش رو با توان نصفه نیمه ای که به خرج دادم محکم گرفتم و ادامه دادم : اما من باهاش نمیرم چون میخوام.. میخوام...اینجا بمونم پیشه تو
بازم گره دستش رو محکم کرد
اون یکی دستم رو که سرم و کیسه خون بهش وصل بود رو آوردم بالا موهاش رو از روی پیشونیش کنار دادم که اون دستم هم گرفت و بوسیدش
دوست داشتم بپرسم سره هیونسا چه بلایی اومد ولی دلم نمیخواست با حرف زدن راجب اون آرامشمون رو خراب کنم
بعده چند ثانیه دره اتاق زده شد و پرستار اومد داخل یه خانم میانسال بود
وقتی ما رو توی اون شرایط دید همونطور که داشت سرم رو عوض میکرد و جونگ کوک هم همچنان دستم رو گرفته بود
پرستار گفت : معلومه دوتا زوج خوشبخت هستید
لبخنده دندون نمایی به جونگ کوک که اونم لبخند میزد زدم که پرستار گفت : شایدم برای همین خدا دوباره این خانم خوشگله رو برگردوند بهتون..خب دیگه برم مزاحمتون نشم
حرفاش شیرین بودن برام
بلافاصله که پرستار رفت جانگ شین و تهیونگ اومدن داخل جانگ شین گفت : تهیونگ به نظرت بازم مزاحمشون شدیم
تهیونگ حالت تفکر به خودش گرفت و گفت : نمیدونم ولی اون طور که جونگ کوک داره با چشماش برام خط و نشون میکشه فکر کنم مزاحم شدیم
خنده آرومی کردم
بازم شده بودیم همون آدما
نمیتونستم زیاد بخندم چون جای زخم هام درد میکرد برای همین خودمو کنترل میکردم
ولی جونگ کوک وقتی بهم نگاه کرد گفت : خوبی ؟ چرا صورتت تو همه ؟ درد داری
گفتم : یکم درد دارم
با لبخنده دندون نمایی گفتم : موقعی که میخندم بهم فشار میاد
جونگ کوک با اخم غلیظی برگشت سمت اون دوتا
جانگ شین گفت : باشه داداش آروم باش ما الان میریم
دوتایی از اتاق خارج شدن
به این موضوع هم خندم گرفته بود که چقدر از جونگ کوک میترسن
۲۱۱.۲k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.