💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part55🤍✨
(از زبان یونا)
آقای پارک: خب بچه ها ی عالمه چیزای خوشمزه براتون آوردم😊
نامی:خیلی ممنون آقای پارک زحمت نکشین
جیمین:ممنون اوپا ☺️
آقای پارک اومد نشست ما از خواهر برادر بودن منو تهیونگ تا کاپل شدن جیمین و مانیا براش تعریف کردیم ک خیلی خوشحال شده بود میگفت ک ب خاطر این ک سرش اینجا شلوغ بوده چیزی از این ماجرا های اخیر نمیدونسته
کلی حرف زدیم و خندیدیم و خوراکی خوردیم خیلییییییی خوش گذشتتتت
آقای پارکم معلوم بود ک از مانیا خوشش اومده و همه چیز اوکیع
(یکم بعد)
وایییی چقد خوابم گرفت مگه ساعت چنده!؟؟
ب ساعت گوشیم نگاه کردم ک ساعت 1 شب رو نشون میداد یهو بلند گفتم
یونا:چیییییی😳
کوک:وااااا چته
ته:یونا؟؟
نامی:یونا چیزی شده
شوگا:چته وااااا
یونا: واییی بچه ها باورم نمیشه ساعت 1شبه ما از ساعت 8 اینجاییم
نامی سریع ب گوشیش نگا کرد و گفت
نامی: واییی راس میگه چرا اصن حواسمون نبود
شوگا: واقعاااا چرا منم هیچی نفهمیدم واییی
جین: وایییی باورم نمیشه انقد خوش گذشت ک همش فک میکردم هنوز تازه اومدیم
آقای پارک:واییی منم هیچی نفهمیدم خیلی خوش گذشت ولی الاناس ک مادر جیمین زنگ بزنه سراغمو بگیره
نامی: بچه ها دیگه پاشین بریم ک خیلی دیر شده تا برگردیم ویلا یک ساعت طول میکشه
هوپی:اره اره پاشین
داشتیم بلند میشدیم ک صدای زنگ خوردن گوشی اومد
آقای پارک: اوهه😂 بچه ها خانممه 😂
جیمین:😂 بده من جوابشو بدم
جیمین از باباش گوشیو گرفت و جواب داد
جیمین:سلاممم
خانم پارک: جی.. جیمین تویی گوشی بابات دست تو چیکار میکنه مشکلی پیش اومده بابات خوبه کجایین شما
جیمین: یاااا مامان آروم باش نفس بگیر بابا خوبه منم خوبم ما با اعضا و دخترا اومده بودیم پیش بابا انقد حرف زدیم نفهمیدیم چی شد ک ساعت 1 شد ببخشید
خانم پارک: دخترا ؟؟؟
جیمین:ا..اره من یادم نبود ب شما نگفتم
خانم پارک:من نگران شدم الان نزدیک مغازم دارم میام ببینم .... یکم دیگه میرسم جایی نریا
جیمین:باشه باشه بیا میبینمت
جیمین گوشیو قطع کرد و اومد سمتون
بچه ها یکم دیگه بمونیم مامانم نگران شده بود داره میاد اینجا نزدیکه گفت بمونیم تا بیاد
نامی:خب.... باشه مشکلی نیست
(پارت ادامه داره میزارم...)
part55🤍✨
(از زبان یونا)
آقای پارک: خب بچه ها ی عالمه چیزای خوشمزه براتون آوردم😊
نامی:خیلی ممنون آقای پارک زحمت نکشین
جیمین:ممنون اوپا ☺️
آقای پارک اومد نشست ما از خواهر برادر بودن منو تهیونگ تا کاپل شدن جیمین و مانیا براش تعریف کردیم ک خیلی خوشحال شده بود میگفت ک ب خاطر این ک سرش اینجا شلوغ بوده چیزی از این ماجرا های اخیر نمیدونسته
کلی حرف زدیم و خندیدیم و خوراکی خوردیم خیلییییییی خوش گذشتتتت
آقای پارکم معلوم بود ک از مانیا خوشش اومده و همه چیز اوکیع
(یکم بعد)
وایییی چقد خوابم گرفت مگه ساعت چنده!؟؟
ب ساعت گوشیم نگاه کردم ک ساعت 1 شب رو نشون میداد یهو بلند گفتم
یونا:چیییییی😳
کوک:وااااا چته
ته:یونا؟؟
نامی:یونا چیزی شده
شوگا:چته وااااا
یونا: واییی بچه ها باورم نمیشه ساعت 1شبه ما از ساعت 8 اینجاییم
نامی سریع ب گوشیش نگا کرد و گفت
نامی: واییی راس میگه چرا اصن حواسمون نبود
شوگا: واقعاااا چرا منم هیچی نفهمیدم واییی
جین: وایییی باورم نمیشه انقد خوش گذشت ک همش فک میکردم هنوز تازه اومدیم
آقای پارک:واییی منم هیچی نفهمیدم خیلی خوش گذشت ولی الاناس ک مادر جیمین زنگ بزنه سراغمو بگیره
نامی: بچه ها دیگه پاشین بریم ک خیلی دیر شده تا برگردیم ویلا یک ساعت طول میکشه
هوپی:اره اره پاشین
داشتیم بلند میشدیم ک صدای زنگ خوردن گوشی اومد
آقای پارک: اوهه😂 بچه ها خانممه 😂
جیمین:😂 بده من جوابشو بدم
جیمین از باباش گوشیو گرفت و جواب داد
جیمین:سلاممم
خانم پارک: جی.. جیمین تویی گوشی بابات دست تو چیکار میکنه مشکلی پیش اومده بابات خوبه کجایین شما
جیمین: یاااا مامان آروم باش نفس بگیر بابا خوبه منم خوبم ما با اعضا و دخترا اومده بودیم پیش بابا انقد حرف زدیم نفهمیدیم چی شد ک ساعت 1 شد ببخشید
خانم پارک: دخترا ؟؟؟
جیمین:ا..اره من یادم نبود ب شما نگفتم
خانم پارک:من نگران شدم الان نزدیک مغازم دارم میام ببینم .... یکم دیگه میرسم جایی نریا
جیمین:باشه باشه بیا میبینمت
جیمین گوشیو قطع کرد و اومد سمتون
بچه ها یکم دیگه بمونیم مامانم نگران شده بود داره میاد اینجا نزدیکه گفت بمونیم تا بیاد
نامی:خب.... باشه مشکلی نیست
(پارت ادامه داره میزارم...)
۴.۴k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.