بارها شولای غم پوشیده ام کافی نبود

بارها ، شولای غم پوشیده ام ، کافی نبود ؟
بارها ، در حسرتت باریده ام ، کافی نبود ؟

سهم من از چشمهای تو ، فقط دلشوره و
سیب حوا ، از نگاهت چیده ام ، کافی نبود ؟

هی سراغ ردپاهای تو را ، با التهاب
بارها ، از شاپرک پرسیده ام ، کافی نبود ؟

بی سبب ، بازیچه ی تبریز چشمانت شدم
سردی چشم تو را ، لرزیده ام ، کافی نبود ؟

خسته از مرداب بی نیلوفر چشمان تو
در سکوت برکه ای خشکیده ام ، کافی نبود ؟

خسته از تنهایی و دلواپسی های مدام
پشت هیچستان تو ، نالیده ام ، کافی نبود ؟

چشمهایت ، شانه های بیقرارم را ندید
من که در اندوه تو ، شوریده ام ، کافی نبود ؟

عاقبت ، از جام نافرجام عشق و انتظار
شوکران تلخ را ، نوشیده ام ، کافی نبود ؟

من که در دلخستگی های نگاه پنجره
در "خیال"م "یاس" را ، بوییده ام ، کافی نبود ؟

رفته ام تا چشم مغرورت ، فراموشم شود
من که از شهر دلت ، کوچیده ام ، کافی نبود ؟
دیدگاه ها (۱۷)

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می‌رفت...تو آمدی و کسی داشت سمت...

خنده هایت پرنده های منندیقه ای باز از درختان راپستچی های بی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط