بارها ، شولای غم پوشیده ام ، کافی نبود ؟
بارها ، شولای غم پوشیده ام ، کافی نبود ؟
بارها ، در حسرتت باریده ام ، کافی نبود ؟
سهم من از چشمهای تو ، فقط دلشوره و
سیب حوا ، از نگاهت چیده ام ، کافی نبود ؟
هی سراغ ردپاهای تو را ، با التهاب
بارها ، از شاپرک پرسیده ام ، کافی نبود ؟
بی سبب ، بازیچه ی تبریز چشمانت شدم
سردی چشم تو را ، لرزیده ام ، کافی نبود ؟
خسته از مرداب بی نیلوفر چشمان تو
در سکوت برکه ای خشکیده ام ، کافی نبود ؟
خسته از تنهایی و دلواپسی های مدام
پشت هیچستان تو ، نالیده ام ، کافی نبود ؟
چشمهایت ، شانه های بیقرارم را ندید
من که در اندوه تو ، شوریده ام ، کافی نبود ؟
عاقبت ، از جام نافرجام عشق و انتظار
شوکران تلخ را ، نوشیده ام ، کافی نبود ؟
من که در دلخستگی های نگاه پنجره
در "خیال"م "یاس" را ، بوییده ام ، کافی نبود ؟
رفته ام تا چشم مغرورت ، فراموشم شود
من که از شهر دلت ، کوچیده ام ، کافی نبود ؟
بارها ، در حسرتت باریده ام ، کافی نبود ؟
سهم من از چشمهای تو ، فقط دلشوره و
سیب حوا ، از نگاهت چیده ام ، کافی نبود ؟
هی سراغ ردپاهای تو را ، با التهاب
بارها ، از شاپرک پرسیده ام ، کافی نبود ؟
بی سبب ، بازیچه ی تبریز چشمانت شدم
سردی چشم تو را ، لرزیده ام ، کافی نبود ؟
خسته از مرداب بی نیلوفر چشمان تو
در سکوت برکه ای خشکیده ام ، کافی نبود ؟
خسته از تنهایی و دلواپسی های مدام
پشت هیچستان تو ، نالیده ام ، کافی نبود ؟
چشمهایت ، شانه های بیقرارم را ندید
من که در اندوه تو ، شوریده ام ، کافی نبود ؟
عاقبت ، از جام نافرجام عشق و انتظار
شوکران تلخ را ، نوشیده ام ، کافی نبود ؟
من که در دلخستگی های نگاه پنجره
در "خیال"م "یاس" را ، بوییده ام ، کافی نبود ؟
رفته ام تا چشم مغرورت ، فراموشم شود
من که از شهر دلت ، کوچیده ام ، کافی نبود ؟
۱۹۴
۲۵ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.