فیک 《 نباید اینطوری میشد 》
فیک 《 نباید اینطوری میشد 》
P*12*
میخواستم بپرم که صدای در از پایین اومد
هنگ کرده بودم سریع پنجره رو بستم و در اتاقو باز کردم و رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو دستم گرفتم
+ا/تتتتتتتتت
_بلههههه
+کلید ماشینمو ندیدی
_چرا اینجا روی میزه
شوگا اومد تو اتاق کلیدو برداشت کنی مکث کرد
+پنجره رو باز کردی؟
_چ.....چی؟
+میخواستی فرار کنی نه؟
_ن...نه. فقط بازش کردم هوا بیاد
+اها من میرم دیگه
_باشه خدافظ
وقتی رفت نفس عمیقی کشیدم
نزدیک بود سکته کنم
پاشدم رفتم یه لیوان اب خوردم و اومدم طبقه بالا تو اتاق
پنجره رو باز کردم دیگه واقعا تصمیم گرفتم بپرم
و پریدم چون ارتفاعش کم بود هیچی نشد سریع دویدم
ماشینم جلوی عمارت بود سوارش شدم و راه افتادم
نمیخواستم برم خونه هانا پس یکم برای خودم گشتم
(ویو ساعت ۹ شب)
همینجوری برای خودم میگشتم چشمم به ی ساختمون بلند افتاد
ماشینمو پارک کردم و وارد ساختمون شدم
رفتم روی پشتبومش نشستم به این فکر میکردم که الان شوگا داره چیکار میکنه همینجوری تو افکارم غرق بودم که یهو
.....................................
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
P*12*
میخواستم بپرم که صدای در از پایین اومد
هنگ کرده بودم سریع پنجره رو بستم و در اتاقو باز کردم و رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو دستم گرفتم
+ا/تتتتتتتتت
_بلههههه
+کلید ماشینمو ندیدی
_چرا اینجا روی میزه
شوگا اومد تو اتاق کلیدو برداشت کنی مکث کرد
+پنجره رو باز کردی؟
_چ.....چی؟
+میخواستی فرار کنی نه؟
_ن...نه. فقط بازش کردم هوا بیاد
+اها من میرم دیگه
_باشه خدافظ
وقتی رفت نفس عمیقی کشیدم
نزدیک بود سکته کنم
پاشدم رفتم یه لیوان اب خوردم و اومدم طبقه بالا تو اتاق
پنجره رو باز کردم دیگه واقعا تصمیم گرفتم بپرم
و پریدم چون ارتفاعش کم بود هیچی نشد سریع دویدم
ماشینم جلوی عمارت بود سوارش شدم و راه افتادم
نمیخواستم برم خونه هانا پس یکم برای خودم گشتم
(ویو ساعت ۹ شب)
همینجوری برای خودم میگشتم چشمم به ی ساختمون بلند افتاد
ماشینمو پارک کردم و وارد ساختمون شدم
رفتم روی پشتبومش نشستم به این فکر میکردم که الان شوگا داره چیکار میکنه همینجوری تو افکارم غرق بودم که یهو
.....................................
#سناریو
#فیک
#اسمات
#تک_پارتی
#بی_تی_اس
۱۶.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.