فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part⁴⁸
ویو ا.ت
رفتم توی اتاقمو آماده شدم(اسلاید۲لباس ا.ت)
ساعت۷نیم بود و چمدونم برداشتم از اتاق آمدم بیرون
مامانم جونگکوک آماده شده بودن
و از خونه همه رفتیم بیرون
جونگکوک چمدونمو گذاشت توی ماشین و مامان جونگکوک من سوار شدیم رسیدم فرودگاه تا فرودگاه یه ربع راه بود پرواز من ساعت۸شب بود
باید میرفتم چمدون رو میدادم میرفتم سوار هواپیما میشدم
رفتم مامانمو بغل کردم گفتم...
+مامان قشنگم دلم برات خیلی تنگ میشه
^دخترم منم دلم برات تنگ میشه وقتی رسیدی بهموم زنگ بزن
+باشه
(ا.ت میره جونگکوک رو بغل میکنه)
+جونگکوک بابت اینکه مراقبم بودی ممنونم
_کاری نکردم تو برای من خیلی خواستی
(همون طوری که جونگکوک ا.ت همو بغل کرده بودن جونگکوک در گوش ا.ت خیل آروم که فقط ا.ت بشنوه میگه...)
_دلم برات تنگ میشه چاگیا وقتی برگشتی دیگه مال خودمی
ویو ا.ت
از حرف جونگکوک خیلی تعجب کردم و صورتم قرمز شد و از بغلش بیرون آمدم
و ازشون خدافظی کردم
چمدون رو تحویل دادم سوار هواپیما شدم
فقط داشتم به حرف جونگکوک فکر میکردم
یعنی جونگکو از من خوشش میاد؟
خب راستش دروغ چرا جونگکوک خیلی پسره جذابی همه از جونگکوک خوشش شون میاد خب منم از جونگکوک خوشم میاد
ویو جونگکوک
از حرفی که بهش زدم خیل تعجب کرد
صورتش قرمز شده بود از بغلم آمد بیرون بعد خدافظی کرده رفت
از اینکه بهش گفتم خیلی خوشحال شدم
حالا دیگه نگران نیستم که چرا بهش چیزی نگفتم بعد هواپیمای که ا.ت توش بود بلند شد رفت
منم مامانم رفتیم خونه
part⁴⁸
ویو ا.ت
رفتم توی اتاقمو آماده شدم(اسلاید۲لباس ا.ت)
ساعت۷نیم بود و چمدونم برداشتم از اتاق آمدم بیرون
مامانم جونگکوک آماده شده بودن
و از خونه همه رفتیم بیرون
جونگکوک چمدونمو گذاشت توی ماشین و مامان جونگکوک من سوار شدیم رسیدم فرودگاه تا فرودگاه یه ربع راه بود پرواز من ساعت۸شب بود
باید میرفتم چمدون رو میدادم میرفتم سوار هواپیما میشدم
رفتم مامانمو بغل کردم گفتم...
+مامان قشنگم دلم برات خیلی تنگ میشه
^دخترم منم دلم برات تنگ میشه وقتی رسیدی بهموم زنگ بزن
+باشه
(ا.ت میره جونگکوک رو بغل میکنه)
+جونگکوک بابت اینکه مراقبم بودی ممنونم
_کاری نکردم تو برای من خیلی خواستی
(همون طوری که جونگکوک ا.ت همو بغل کرده بودن جونگکوک در گوش ا.ت خیل آروم که فقط ا.ت بشنوه میگه...)
_دلم برات تنگ میشه چاگیا وقتی برگشتی دیگه مال خودمی
ویو ا.ت
از حرف جونگکوک خیلی تعجب کردم و صورتم قرمز شد و از بغلش بیرون آمدم
و ازشون خدافظی کردم
چمدون رو تحویل دادم سوار هواپیما شدم
فقط داشتم به حرف جونگکوک فکر میکردم
یعنی جونگکو از من خوشش میاد؟
خب راستش دروغ چرا جونگکوک خیلی پسره جذابی همه از جونگکوک خوشش شون میاد خب منم از جونگکوک خوشم میاد
ویو جونگکوک
از حرفی که بهش زدم خیل تعجب کرد
صورتش قرمز شده بود از بغلم آمد بیرون بعد خدافظی کرده رفت
از اینکه بهش گفتم خیلی خوشحال شدم
حالا دیگه نگران نیستم که چرا بهش چیزی نگفتم بعد هواپیمای که ا.ت توش بود بلند شد رفت
منم مامانم رفتیم خونه
۵.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.