جنگ برای تو ( پارت 35)
سان : سوریو چرا باهاش اینطوری میکنی
سوریو : به داداشت بگو چرا با من اینجوری میکنه، منکه کاریش ندارم
سان : نباید باهاش بد حرف میزدی
سوریو : وای خدایا ،الان همچی افتاد تقصیر من؟
سان : نه فقط.....
سوریو : فقط یعنی چی سان؟ الان یعنی مقصر منم؟ از تو توقع نداشتم طرفداری اون داداش از خود راضیتو کنی
سان : سوریو منکه چیزی نگفتم
سوریو : همینکه میگی باهاش بد حرف زدم عذابم میده، تو جای من نیستی سان .... هیچی هم در مورد من نمیدونی
سان : خیلی خب... بیخیال، یه خبرایی شنیدم
سوریو : چی
سان : پادشاه میخواد جونگ کوک و به عنوان ولیعهد خودش انتخاب کنه
سوریو : اینو که میدونستم بابا
سان : از کجا میدونستی
سوریو : مگه ما باهم نبودیم
سان : آهان راست میگی
سوریو : فقط امیدوارم یونگی جلوی اون داداشتو بگیره
سان : چرا؟
سوریو : یونگی لیاقتش بیشتره
سان : فکر میکنی... هنوز اونارو نشناختی
سوریو : چیزی که باید ازشون میدیدم و دیدم، اونا خیلی خوبن حتی یونگی از جونگ کوکم بهتره
سان : خدا کنه جونگ کوک نفهمه چی گفتی
سوریو: اصلا بفهمه به درک
سان : اینجوریام نیست، اگر بفهمه خون به پا میکنه
سوریو : قبل از اینکه اون کاری کنه من کارشو تموم میکنم
سان : خطرناک حرف میزنی، باید نگران باشم یا نه؟
سوریو : معلومه که نه
فقط منتظر باش
سان : منو میترسونی
سوریو : نیازی به ترسیدن نیست فقط بشین و تماشا کن
سان : خیلی خب
سوریو : من باید برم جایی
سان : کجا؟
سوریو : میفهمی
از دید سوریو :
میرم به ملاقات ملکه، میدونستم یونگی اونجاست، میخواستم کاری کنم که جونگ کوک و. شوکه کنم... ببینه چه کارایی از من بر میاد که دیگه سر هر چیزی صداشو بره من بالا نبره... تا الان سکوت کردم و هیچی نگفتم ولی دیگه خبری از سکوت کردن نیست ، هرکاری از دستم بر بیاد میکنم تا جونگ کوک و بِکشم پایین....
سوریو : به ملکه بگید من اومدم....
سوریو : به داداشت بگو چرا با من اینجوری میکنه، منکه کاریش ندارم
سان : نباید باهاش بد حرف میزدی
سوریو : وای خدایا ،الان همچی افتاد تقصیر من؟
سان : نه فقط.....
سوریو : فقط یعنی چی سان؟ الان یعنی مقصر منم؟ از تو توقع نداشتم طرفداری اون داداش از خود راضیتو کنی
سان : سوریو منکه چیزی نگفتم
سوریو : همینکه میگی باهاش بد حرف زدم عذابم میده، تو جای من نیستی سان .... هیچی هم در مورد من نمیدونی
سان : خیلی خب... بیخیال، یه خبرایی شنیدم
سوریو : چی
سان : پادشاه میخواد جونگ کوک و به عنوان ولیعهد خودش انتخاب کنه
سوریو : اینو که میدونستم بابا
سان : از کجا میدونستی
سوریو : مگه ما باهم نبودیم
سان : آهان راست میگی
سوریو : فقط امیدوارم یونگی جلوی اون داداشتو بگیره
سان : چرا؟
سوریو : یونگی لیاقتش بیشتره
سان : فکر میکنی... هنوز اونارو نشناختی
سوریو : چیزی که باید ازشون میدیدم و دیدم، اونا خیلی خوبن حتی یونگی از جونگ کوکم بهتره
سان : خدا کنه جونگ کوک نفهمه چی گفتی
سوریو: اصلا بفهمه به درک
سان : اینجوریام نیست، اگر بفهمه خون به پا میکنه
سوریو : قبل از اینکه اون کاری کنه من کارشو تموم میکنم
سان : خطرناک حرف میزنی، باید نگران باشم یا نه؟
سوریو : معلومه که نه
فقط منتظر باش
سان : منو میترسونی
سوریو : نیازی به ترسیدن نیست فقط بشین و تماشا کن
سان : خیلی خب
سوریو : من باید برم جایی
سان : کجا؟
سوریو : میفهمی
از دید سوریو :
میرم به ملاقات ملکه، میدونستم یونگی اونجاست، میخواستم کاری کنم که جونگ کوک و. شوکه کنم... ببینه چه کارایی از من بر میاد که دیگه سر هر چیزی صداشو بره من بالا نبره... تا الان سکوت کردم و هیچی نگفتم ولی دیگه خبری از سکوت کردن نیست ، هرکاری از دستم بر بیاد میکنم تا جونگ کوک و بِکشم پایین....
سوریو : به ملکه بگید من اومدم....
۹.۲k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.