عشق ممنوعه 🧡 ☆Part ۵☆
دراز کشیده بودم ولی هر کاری میکردم خوابم نمیبرد برای همین بلند شدم برم یه لیوان آب بخورم ، از اتاق اومدم بیرون که صدای ناله شنیدم و این صدا هم از طبقه بالا میومد برای همین نگران شدم و رفتم طبقه بالا ولی وقتی در رو باز کردم دیدم تهیونگ غرق در عرق توی تخته و داره ناله میکنه معلوم بود داره کابوس میبینه سریع رفتم سمتش و صداش کردم ولی تاثیر نداشت و با دستام شروع به تکون دادنش کردم و بالاخره از خواب بیدار شد و روی تخت نشست
سومی: آقای کیم خوبین؟
تهیونگ: بله شما اینجا چیکار میکنین؟
سومی: اممم خب دیدم صدای ناله میاد اومدم تا بهتون سر بزنم دیدم دارین کابوس میبینین اومدمو بیدارتون کردم
وقتی حرفم تموم شد تازه متوجه بالا تنه لخت تهیونگ شدم و چشمام از حدقه زد بیرون و سریع دستمو گذاشتم روی چشمام
سومی: خاک به سرم واقعا معذرت میخوام بخدا من چیزی ندیدم
تهیونگ از کیوت بودت دختر رو به روس تک خندی زد و سریع به حالت جدیش دراومد و تیشرتشو پوشید
تهیونگ: میتونی چشماتو باز کنی
سومی دستاش رو از روی چشماش برداشت و خجالت زده به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ: سومی شی لطفا از این به بعد بدون اجازه وارد اتاق من نشید چون امروز اولین روزتونه میگذرم ولی دیگه تکرار نشه حالا هم برین بیرون
سومی: معذرت میخوام
بعد از این حرف سریع اتاق رو ترک کردم تا بغضم معلوم نشد بدو رفتم توی اتاقم و پشت در نشستم که اشکام جاری شد
سومی: منو بگو نگرانش شدم جای تشکرش منو از اتاق انداخت بیرون
بعد از اینکه با خودم کلی غر غر کردم همونجا خوابم برد
(تهیونگ)
بعد از معذرت خواستن سریع رفت بیرون معلوم بود ناراحت شده فکر کنم زیاده روی کردم ولی خب اون باید به قوانین احترام بزاره پس بهتره بیخیال موضوع بشم ، صبح با نور خورشید بیدار شدم و بعد از انجام روتین صبحگاهیم رفتم پایین سر میز نشستم که چند دقیقه بعد از من سومی به همراه تیسا اومد پایین و خیلی سرد بهم سلام کرد و حتی بهم نگاهم نکرد
سومی: سلام(خشک و سرد)
تهیونگ: سلام صبح بخیر
تیسا: بابایی جونم صبح بخیر
تهیونگ: صبح توام بخیر عزیزدلم
همگی مشغول خوردن شدیم ولی تا آخر سومی نه یک کلمه حرف زد و نه نگاهی بهم انداخت و توی جدی ترین حالت ممکن بود فکر کنم خیلی ناراحت شده باید ازش معذرت بخوام چون اون نگرانم شده بود اومده بود تو اتاقم ولی من باهاش اونطوری حرف زدم
کپی ممنوع ❌
سومی: آقای کیم خوبین؟
تهیونگ: بله شما اینجا چیکار میکنین؟
سومی: اممم خب دیدم صدای ناله میاد اومدم تا بهتون سر بزنم دیدم دارین کابوس میبینین اومدمو بیدارتون کردم
وقتی حرفم تموم شد تازه متوجه بالا تنه لخت تهیونگ شدم و چشمام از حدقه زد بیرون و سریع دستمو گذاشتم روی چشمام
سومی: خاک به سرم واقعا معذرت میخوام بخدا من چیزی ندیدم
تهیونگ از کیوت بودت دختر رو به روس تک خندی زد و سریع به حالت جدیش دراومد و تیشرتشو پوشید
تهیونگ: میتونی چشماتو باز کنی
سومی دستاش رو از روی چشماش برداشت و خجالت زده به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ: سومی شی لطفا از این به بعد بدون اجازه وارد اتاق من نشید چون امروز اولین روزتونه میگذرم ولی دیگه تکرار نشه حالا هم برین بیرون
سومی: معذرت میخوام
بعد از این حرف سریع اتاق رو ترک کردم تا بغضم معلوم نشد بدو رفتم توی اتاقم و پشت در نشستم که اشکام جاری شد
سومی: منو بگو نگرانش شدم جای تشکرش منو از اتاق انداخت بیرون
بعد از اینکه با خودم کلی غر غر کردم همونجا خوابم برد
(تهیونگ)
بعد از معذرت خواستن سریع رفت بیرون معلوم بود ناراحت شده فکر کنم زیاده روی کردم ولی خب اون باید به قوانین احترام بزاره پس بهتره بیخیال موضوع بشم ، صبح با نور خورشید بیدار شدم و بعد از انجام روتین صبحگاهیم رفتم پایین سر میز نشستم که چند دقیقه بعد از من سومی به همراه تیسا اومد پایین و خیلی سرد بهم سلام کرد و حتی بهم نگاهم نکرد
سومی: سلام(خشک و سرد)
تهیونگ: سلام صبح بخیر
تیسا: بابایی جونم صبح بخیر
تهیونگ: صبح توام بخیر عزیزدلم
همگی مشغول خوردن شدیم ولی تا آخر سومی نه یک کلمه حرف زد و نه نگاهی بهم انداخت و توی جدی ترین حالت ممکن بود فکر کنم خیلی ناراحت شده باید ازش معذرت بخوام چون اون نگرانم شده بود اومده بود تو اتاقم ولی من باهاش اونطوری حرف زدم
کپی ممنوع ❌
۴۰.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.