رمان تقاص تو کپشن
گفتم: شانس اوردین
اتوسا: امیر دیشب کجا بودی
ارسلان: ول کنید رسیدیم
دخترا پیاده شدیم پانیذ گفت
_نمیاید شما
متین: نه ما کار داریم
گفتم: ارسلان تو نرو اگه کاراتون دیشب
ارسلان: خب کی رانندگی کنه اینا که ماشین داغون میکنن
اتوسا: نخیر امیر خیلی رانندگیش خوبه
ارسلان: دیانا من میرم کاری نمیکنم اکی
گفتم: باشه
~۳ ساعت بعد ~دیانا
خریدمون تموم شده بود و خواستیم بریم خونه پسرا زنگ زدیم خبر دادیم و راه افتادیم
~امیر
گوشیم زنگ خورد دخترا میخواستن بیان گفتم
_متین دخترا دارن میان
سریع خونه تمیز کردیم گاز تمیز کردم متین گفت
_قلیون وردار
گفتم: کجا بزارم
_سطل اشغال
گفتم: برو بابا
ارسلان: اومدن بابا سریع باشید
تمام خونه مرتب کردیم ظرفارو شستیم و نشستیم رو مبل ارسلان تلوزیون خاموش کرد چون داشت یه فیلم مثبت ۱۸ میدیدیم زنگ در زدن در وا کردیم دخترا اومدن اتوسا گفت
_اخ جون نوشابه
یهو دیدم مشروب که تو طرف نوشابه ریختیم داره میگه نوشابه گفتم
_نه این خراب
آتوسا: اره که خودت بخوری
متین: خراب این راس میگه
اتوسا: برو بابا
~دیانا
اتوسا ظرف مشروب ورداشت درش باز کرد بو کرد گفت
_چرا بو انگور خراب میده
متین: گفتم دیگه خراب
_نه خراب نیس مشروب امیر پاشو بیا بریم بیرون من کارت دارم
امیر: ببخشید
_گمشو بیا بیرون
امیر: حیوون
_به من میگی حیوون
امیر: بخدا با متین بودم
امیر اتوسا رفتن بیرون نشستم رو مبل تلوزیون روشن کردم دیدم تو فلش داره فیلم پخش میکن فیلم از استوب در اوردم پانیذ گفت
_میخور فیلم قشنگی باشه
ارسلان: نه فیلمش خوب نیس بده من یه فیلم قشنگ بزارم
گفتم: همین میخوام ببینم
ارسلان: متین
متین: مشکل خودت
یهو صحنه خیلی مثبت ۱۸ اومد تلوزیون خاموش کردم گفتم
_من بات کار دارم
ارسلان: ببخشید
_دیگه با متین حق نداری دوست باشی
متین: به من چه
_چون بدآموزی داری
پانیذ: ول کنید حالا
~فردا آن روز ~ارسلان
دیگه باید به دیانا همه چیو میگفتم رفتم دنبالش سوار ماشین شد گفتم
_سلام
دیانا: سلام چیکارم داشتی
_ببین من باید یه چیزی بت بگم یه دروع بزرگ که بت گفتم
ماجرارو واسش تعریف کردم و اخرش گفتم
_ولی بخدا من خیلی دوست دارم
دیانا: خیلی بیشوری دیگه نمیخوام ببینمت
_دیانا وایسا
دیانا: اسم منو تو زبون کثیفت نیار بزن بقل میخوام پیاده شم
_نمیکنم
دیانا: پس در وا میکنم
_باشه باشه
~دیانا
ارسلان زد بقل پیاده شدم از ماشین اومد بیرون و گفت
_ولی من دوستم دارم
گفتم: من دیگه ندارم
یه اسنپ گرفتم و رفتم خونه امیر و ارسلان چون اتوسا و پانیذ اونجا بودن رفتم تو خونه در وا کردن اتوسا اومد جلو در گفت
_سلام
بقلش کردم و گریه کردم
نشسته بودیم رو مبل ماجرارو واسشون گفته بودم اتوسا گفت
اتوسا: امیر دیشب کجا بودی
ارسلان: ول کنید رسیدیم
دخترا پیاده شدیم پانیذ گفت
_نمیاید شما
متین: نه ما کار داریم
گفتم: ارسلان تو نرو اگه کاراتون دیشب
ارسلان: خب کی رانندگی کنه اینا که ماشین داغون میکنن
اتوسا: نخیر امیر خیلی رانندگیش خوبه
ارسلان: دیانا من میرم کاری نمیکنم اکی
گفتم: باشه
~۳ ساعت بعد ~دیانا
خریدمون تموم شده بود و خواستیم بریم خونه پسرا زنگ زدیم خبر دادیم و راه افتادیم
~امیر
گوشیم زنگ خورد دخترا میخواستن بیان گفتم
_متین دخترا دارن میان
سریع خونه تمیز کردیم گاز تمیز کردم متین گفت
_قلیون وردار
گفتم: کجا بزارم
_سطل اشغال
گفتم: برو بابا
ارسلان: اومدن بابا سریع باشید
تمام خونه مرتب کردیم ظرفارو شستیم و نشستیم رو مبل ارسلان تلوزیون خاموش کرد چون داشت یه فیلم مثبت ۱۸ میدیدیم زنگ در زدن در وا کردیم دخترا اومدن اتوسا گفت
_اخ جون نوشابه
یهو دیدم مشروب که تو طرف نوشابه ریختیم داره میگه نوشابه گفتم
_نه این خراب
آتوسا: اره که خودت بخوری
متین: خراب این راس میگه
اتوسا: برو بابا
~دیانا
اتوسا ظرف مشروب ورداشت درش باز کرد بو کرد گفت
_چرا بو انگور خراب میده
متین: گفتم دیگه خراب
_نه خراب نیس مشروب امیر پاشو بیا بریم بیرون من کارت دارم
امیر: ببخشید
_گمشو بیا بیرون
امیر: حیوون
_به من میگی حیوون
امیر: بخدا با متین بودم
امیر اتوسا رفتن بیرون نشستم رو مبل تلوزیون روشن کردم دیدم تو فلش داره فیلم پخش میکن فیلم از استوب در اوردم پانیذ گفت
_میخور فیلم قشنگی باشه
ارسلان: نه فیلمش خوب نیس بده من یه فیلم قشنگ بزارم
گفتم: همین میخوام ببینم
ارسلان: متین
متین: مشکل خودت
یهو صحنه خیلی مثبت ۱۸ اومد تلوزیون خاموش کردم گفتم
_من بات کار دارم
ارسلان: ببخشید
_دیگه با متین حق نداری دوست باشی
متین: به من چه
_چون بدآموزی داری
پانیذ: ول کنید حالا
~فردا آن روز ~ارسلان
دیگه باید به دیانا همه چیو میگفتم رفتم دنبالش سوار ماشین شد گفتم
_سلام
دیانا: سلام چیکارم داشتی
_ببین من باید یه چیزی بت بگم یه دروع بزرگ که بت گفتم
ماجرارو واسش تعریف کردم و اخرش گفتم
_ولی بخدا من خیلی دوست دارم
دیانا: خیلی بیشوری دیگه نمیخوام ببینمت
_دیانا وایسا
دیانا: اسم منو تو زبون کثیفت نیار بزن بقل میخوام پیاده شم
_نمیکنم
دیانا: پس در وا میکنم
_باشه باشه
~دیانا
ارسلان زد بقل پیاده شدم از ماشین اومد بیرون و گفت
_ولی من دوستم دارم
گفتم: من دیگه ندارم
یه اسنپ گرفتم و رفتم خونه امیر و ارسلان چون اتوسا و پانیذ اونجا بودن رفتم تو خونه در وا کردن اتوسا اومد جلو در گفت
_سلام
بقلش کردم و گریه کردم
نشسته بودیم رو مبل ماجرارو واسشون گفته بودم اتوسا گفت
۶۱.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۰