فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 21
پرستار: راستش اون حالش خوبه اما نمیدونیم کی به هوش میاد
ته جون: اگه هیچوقت به هوش نیاد چی؟(با داد)
پرستار: اقای محترم لطفا داد نزنید اینجا بیمارستانه بیمار هست
ته جون: هیونگ(میشینه رو صندلی و دستاشو میزاره رو سرش)
چند ساعت بعد…
پرستار: اقای کیم ته جون؟
ته جون: بله بفرمایید
پرستار: یکی از بیمارا به هوش اومده میتونید ببینیدشون
ته جون: کدومشون؟
پرستار: خانمه کیم ات
ته جون: باشه اتاقشون کجاست؟
پرستار: اتاق کناریتون
ته جون: اها…ببخشید
پرستار: خواهش میکنم(میره)
ته جون:(وارد اتاق میشه)
ات: ته جون(با گریه و بی حالی)
ته جون:(ساکت میمونه)
ات: ته جون تروخدا بگو حال تهیونگ چطوره
ته جون:(بازم ساکت میمونه)
ات: ته جون چرا هیچی نمیگی(با داد و گریه)
ته جون:….
ات: ته جون…لطفا یچیزی بگو…ساکت نباش(با گریه)
ته جون: اون تو کماعه
ات: چی؟(بعد چند ثانیه یهو بی هوش میشه)
ته جون:(همونطوری بی حرکت می ایسته)
پرستار:(در میزنه و وارد میشه که غذای ات رو بده اما یهو با تن بی هوشش مواجه میشه)
پرستار: خانمه کیم….!خانمه کیم!!!حالتون خوبه؟چه اتفاقی افتاد؟!(از ته جون میپرسه)
ته جون:….
پرستار: اقای دکتر(با داد)
بعد چند ثانیه:
دکتر: چه اتفاقی افتاده…لطفا برید کنار…شوک عصبی بهش وارد شده…اقای کیم شما چیزی بهشون گفتید؟!
ته جون: من…من بهش گفتم که اون تو کماعه!(با استرس)
دکتر: نباید بهش میگفتید ممکن بود اسیب شدیدی ببینه اون جمجمه اش خیلی صدمه دیده امیدواریم بعد این شوک عصبی اتفاقی براشون نیوفته!
ته جون: یعنی ممکنه بمیره؟
دکتر: ما هرکاری از دستمون بربیاد انجام میدیم
ته جون: اما اگه اون طوریش بشه…طوریش بشه..
پرستار: اقای محترم لطفا بیرون منتظر باشید
ته جون:(با حالت پریشونی میره بیرون)
………….
ات ویو(توی مدت بی هوشیش داره خواب میبینه)
راستش چیزی یادم نمیاد…اما یادمه که قبلا اینجا بودم…اینجا خیلی قشنگه…من چجوری اومدم اینجا؟!چرا اینجا هیچکس نیست؟…هواهم داره تاریک میشه(توی یه جایی مثل جنگله)این دورو ورا هیچ کلبه یا خونه ای نیست؟عجیبه!البته باید بگردم…شاید باشه..انگار یچیزی اونجا میبینم(میره نزدیک تر)کلبه نیست…اما چرا شبیه کلبست..یعنی کسی داخلش هست؟(در میزنه)…ببخشید کسی اینجا هست؟!ببخشید؟!کسی نیست؟!درش چجوری باز میشه(در یهو باز میشه)…(ذهن ات):داشتم سعی میکردم درو باز کنم یهو یه نفر درو باز کرد…اما انگار نمیتونستم چهرشو ببینم…(ات ویو):ببخشید…شما کی هستید؟اینجا زندگی میکنید؟میتونم چهرتونو ببینم؟!اگر ایرادی نداره من امشبو اینجا بمونم اخه اصلا نمیدونم چرا اینجام گم شدم…بهتون قول میدم فردا از اینجا برم فقط چون الان هوا داره تاریک میشه…میترسم..میتونم بمونم؟!…چرا جوابمو نمیدید اقا!…
حال میکنید؟فیکای من همش استرسه😔😂یا یکی میمیره یا یکیو میکشن…یا تصادفه یا کماعه تازه اسپویل کنم ادامش وحشتناک ترم هست😔😂🙏🏻(ادمین پر کرم)
ته جون: اگه هیچوقت به هوش نیاد چی؟(با داد)
پرستار: اقای محترم لطفا داد نزنید اینجا بیمارستانه بیمار هست
ته جون: هیونگ(میشینه رو صندلی و دستاشو میزاره رو سرش)
چند ساعت بعد…
پرستار: اقای کیم ته جون؟
ته جون: بله بفرمایید
پرستار: یکی از بیمارا به هوش اومده میتونید ببینیدشون
ته جون: کدومشون؟
پرستار: خانمه کیم ات
ته جون: باشه اتاقشون کجاست؟
پرستار: اتاق کناریتون
ته جون: اها…ببخشید
پرستار: خواهش میکنم(میره)
ته جون:(وارد اتاق میشه)
ات: ته جون(با گریه و بی حالی)
ته جون:(ساکت میمونه)
ات: ته جون تروخدا بگو حال تهیونگ چطوره
ته جون:(بازم ساکت میمونه)
ات: ته جون چرا هیچی نمیگی(با داد و گریه)
ته جون:….
ات: ته جون…لطفا یچیزی بگو…ساکت نباش(با گریه)
ته جون: اون تو کماعه
ات: چی؟(بعد چند ثانیه یهو بی هوش میشه)
ته جون:(همونطوری بی حرکت می ایسته)
پرستار:(در میزنه و وارد میشه که غذای ات رو بده اما یهو با تن بی هوشش مواجه میشه)
پرستار: خانمه کیم….!خانمه کیم!!!حالتون خوبه؟چه اتفاقی افتاد؟!(از ته جون میپرسه)
ته جون:….
پرستار: اقای دکتر(با داد)
بعد چند ثانیه:
دکتر: چه اتفاقی افتاده…لطفا برید کنار…شوک عصبی بهش وارد شده…اقای کیم شما چیزی بهشون گفتید؟!
ته جون: من…من بهش گفتم که اون تو کماعه!(با استرس)
دکتر: نباید بهش میگفتید ممکن بود اسیب شدیدی ببینه اون جمجمه اش خیلی صدمه دیده امیدواریم بعد این شوک عصبی اتفاقی براشون نیوفته!
ته جون: یعنی ممکنه بمیره؟
دکتر: ما هرکاری از دستمون بربیاد انجام میدیم
ته جون: اما اگه اون طوریش بشه…طوریش بشه..
پرستار: اقای محترم لطفا بیرون منتظر باشید
ته جون:(با حالت پریشونی میره بیرون)
………….
ات ویو(توی مدت بی هوشیش داره خواب میبینه)
راستش چیزی یادم نمیاد…اما یادمه که قبلا اینجا بودم…اینجا خیلی قشنگه…من چجوری اومدم اینجا؟!چرا اینجا هیچکس نیست؟…هواهم داره تاریک میشه(توی یه جایی مثل جنگله)این دورو ورا هیچ کلبه یا خونه ای نیست؟عجیبه!البته باید بگردم…شاید باشه..انگار یچیزی اونجا میبینم(میره نزدیک تر)کلبه نیست…اما چرا شبیه کلبست..یعنی کسی داخلش هست؟(در میزنه)…ببخشید کسی اینجا هست؟!ببخشید؟!کسی نیست؟!درش چجوری باز میشه(در یهو باز میشه)…(ذهن ات):داشتم سعی میکردم درو باز کنم یهو یه نفر درو باز کرد…اما انگار نمیتونستم چهرشو ببینم…(ات ویو):ببخشید…شما کی هستید؟اینجا زندگی میکنید؟میتونم چهرتونو ببینم؟!اگر ایرادی نداره من امشبو اینجا بمونم اخه اصلا نمیدونم چرا اینجام گم شدم…بهتون قول میدم فردا از اینجا برم فقط چون الان هوا داره تاریک میشه…میترسم..میتونم بمونم؟!…چرا جوابمو نمیدید اقا!…
حال میکنید؟فیکای من همش استرسه😔😂یا یکی میمیره یا یکیو میکشن…یا تصادفه یا کماعه تازه اسپویل کنم ادامش وحشتناک ترم هست😔😂🙏🏻(ادمین پر کرم)
۲۰.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.