" برده ی رام نشدنی " p4
" برده رام نشدنی "
پارت چهار :
ویو اریکا :
* صبح ساعت ۱۰ و نیم از خواب پریدم ، تا ساعت ۱۱ تو تخت قلت زدم تا شاید خوابم ببره ولی .. ظاهرا چشمام خیلی پر زور تر از مغزم بودن ، از جام بلند شدم و رفتم داخل دستشویی توی اتاق و کارامو کردم و اومدم بیرون از اتاق و رفتم طبقه ی پایین و جونگکوک رو دیدم که روی کاناپه نیم تنه لخت خوابیده .. از اونجایی که تازه بیدار شدم و بیکارم و نمیخوام وِل بچرخم ، رفتم تا بیدارش کنم *
* رفتم بالا سرش و آروم صداش زدم *
+: ارباب..ارباب بیدار شین * آروم*
-: * یه تکون به خودش میده * اوممممم...اجوما پنج دیقه فقط پنج دیقه..* خواب آلود*
+: اوه نه ارباب من اریکا ام * خنده ی کوتاه *
-: اوهوممممم* خواب آلود*
* یهو دستم رو گرفت و منو کشید تو بغلش *
+: ارباب ...* متعجب*
-: پنج دیقه فقط پنج دیقه * خواب آلود*
*از اونجایی که آدم سنگینو جدی ای بود سعی نکردم اول صبح عصابشو خراب کنم پس تکون نخوردم*
* نیم ساعت بعد *
* بالاخره کوک یه تکون خورد و من سریع از بغلش در اومدم و دوباره بیدارش کردم*
-: هوممم .. چرا نمیزارین بخوابممم * خواب آلود و خسته و نسبتاً بلند گفت *
* یهو اجوما از آشپزخونه بدو بدو اومد پیش ما*
* علامت اجوما$*
$: ارباب ارباب...* مضطرب *
-: هومممم؟* خواب آلود*
$: قربان من فکر کردم امروز ساعت ۱۲ باید شرکت برید ولی الان یادم اومد امروز چهارشنبه ست و باید ساعت ۱۱ شرکت باشین برا همین بیدارتون نکردم * ترسیده و مضطرب*
-: خا باش * خواب آلود *
* یهو کوک عین جت نشست و با چشمای درشت و گرد و پف کرده به اجوما نگاه کرد *
$: ببخشید ارباب لطفا برید آماده شید* مضطرب*
-: یاااا دیر بیدارم کردی حالا پیشنهاد میدییی؟* سلیطه بازی*
$: ببخشید ارباب...
* کوک سریع از جاش بلند شد و همینطور که داشت تند تند از پله ها بالا میرفت تا بره تو اتاقش به من گفت :*
لایک و کامنت یادتون نره:))
پارت چهار :
ویو اریکا :
* صبح ساعت ۱۰ و نیم از خواب پریدم ، تا ساعت ۱۱ تو تخت قلت زدم تا شاید خوابم ببره ولی .. ظاهرا چشمام خیلی پر زور تر از مغزم بودن ، از جام بلند شدم و رفتم داخل دستشویی توی اتاق و کارامو کردم و اومدم بیرون از اتاق و رفتم طبقه ی پایین و جونگکوک رو دیدم که روی کاناپه نیم تنه لخت خوابیده .. از اونجایی که تازه بیدار شدم و بیکارم و نمیخوام وِل بچرخم ، رفتم تا بیدارش کنم *
* رفتم بالا سرش و آروم صداش زدم *
+: ارباب..ارباب بیدار شین * آروم*
-: * یه تکون به خودش میده * اوممممم...اجوما پنج دیقه فقط پنج دیقه..* خواب آلود*
+: اوه نه ارباب من اریکا ام * خنده ی کوتاه *
-: اوهوممممم* خواب آلود*
* یهو دستم رو گرفت و منو کشید تو بغلش *
+: ارباب ...* متعجب*
-: پنج دیقه فقط پنج دیقه * خواب آلود*
*از اونجایی که آدم سنگینو جدی ای بود سعی نکردم اول صبح عصابشو خراب کنم پس تکون نخوردم*
* نیم ساعت بعد *
* بالاخره کوک یه تکون خورد و من سریع از بغلش در اومدم و دوباره بیدارش کردم*
-: هوممم .. چرا نمیزارین بخوابممم * خواب آلود و خسته و نسبتاً بلند گفت *
* یهو اجوما از آشپزخونه بدو بدو اومد پیش ما*
* علامت اجوما$*
$: ارباب ارباب...* مضطرب *
-: هومممم؟* خواب آلود*
$: قربان من فکر کردم امروز ساعت ۱۲ باید شرکت برید ولی الان یادم اومد امروز چهارشنبه ست و باید ساعت ۱۱ شرکت باشین برا همین بیدارتون نکردم * ترسیده و مضطرب*
-: خا باش * خواب آلود *
* یهو کوک عین جت نشست و با چشمای درشت و گرد و پف کرده به اجوما نگاه کرد *
$: ببخشید ارباب لطفا برید آماده شید* مضطرب*
-: یاااا دیر بیدارم کردی حالا پیشنهاد میدییی؟* سلیطه بازی*
$: ببخشید ارباب...
* کوک سریع از جاش بلند شد و همینطور که داشت تند تند از پله ها بالا میرفت تا بره تو اتاقش به من گفت :*
لایک و کامنت یادتون نره:))
۵.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.