پارت ۱۱
پارت ۱۱
ته ویو
تا خود خونه سوآه اینا مسابقه دادیم شت چقد خفن موتور سواری میکنه حرکاتش ب عنوان ی دختر غیر قابل پیش بینی بود رسیدیم دم در خونشون
_ اوه سوآه واقعا عالی بودی
+ ممنون جناب کیم خب شب خوش
_ شبت خوش( لبخند
سوآه رفت داخل منم سوار موتورم شدمو رفتم خونه احساس میکنم لحظه ب لحظه علاقم نسبت ب این دختر بیشتر میشه اون خیلی خوشگل و با استعداد و همینطور اعقاید امروزی و مناسبی داره نسبت ب سنش خیلی دختر پخته ای هست و تقریبا شبیه خودمه الان متوجه شدم واقعا عاشقشم و میپرستمش چون پرستیدنیه
سوآه ویو
اوففففف چقد خستم اخخخ دلمم
ولی چقد تهیونگ خفن موتور سواری میکرد اون واقعا مهربون و خوش اخلاق و حرفه ای و جذابه چرا هروقت میبینمش دام میلرزه؟
چرا هروقت پیششم حالم خوبه؟
چرا هروقت میبینمش لپام گل میندازه؟
چرا هروقت میبینمش چشمام برق میزنه ؟
چرا چرا چرا...
نمیفهمم واقعا نمیفهمم نکنه نه نه اصلا درست نیس عا.. عاشق رفیق برادرم شدم نه .. نه.. امکان نداره ...
ولی اگه ی هوس باشه چی؟
اگه علاقه ای بهم نداشته باشه چی؟
اگه عشقم یکطرفه باشه چی؟
اونموقع چیکار کنم؟
قطعا اگه اینجور باشه میشکنم برای بار هزارم داغون میشم همه فک میکنن من ی دختر خیلی خوشحال و قوی هستم ولی نه اینطور نیس من از درون شکستم از درون داغونم هیشکی هیشکی حتی برادرم ک خیلی بهم نزدیکه هم نمیدونه ...
چه شبایی من نشستمو تا صبح بیدار بودم و فقط اشک میریختم آره منم گریه کردم...
منم بغض کردم...
منم شکستم...
منم قلب دارم...
ولی اگه این عشق فقط یکطرفه باشه و یا ی هوس از طرف تهیونگ باشه من واقعا داغون میشم ب صد در صد میرسم
میشکنم بدم میشکنم
یا اگه بهش اعتراف کنم و ردم کنه بازم میشکنم بازم داغون میشم ....
اونقدر ک همه بهم بی تفاوت بودن حتی متوجه بیماریمم نشدن
آره بیماری...
بیماری قلبی...
بخاطر فشار زیاد..
بخاطر غم زیاد...
بخاطر سختگیری زیاد...
بخاطر شکستن زیاد این قلب ...
انقدر غرق افکارم بودم ک متوجه اومدن اشکام نشدم جوری میومدن ک انگار باهم مسابقه داشتن من بخاطر شکست عشقی و اینجور چیزا نابود نشدم من غم خیلیارو خوردم
غم برادرم....
غم پدرم....
غم مادرم....
و ریختن غمای خودم توی خودم...
استرس های زیاد ....
مسخره شدن زیاد....
من یک یا دوسال نیس ک این بیماریو دارم از ۱۵ سالگیم شروع شد مگه چقد سن داشتم؟
+ هی هی بسه سوآه بسه دختر تو چت شده کافیه بسههههه( داد
هوففف ریلکس لازمم وایسا ببینم جیمین کجاس بزار ی زنگ بزنم ببینم
( بوق بوق)
٪ ها
+ مرض بیشور کدوم گوری گذاشتی رفتی هااا مگه من درست نکردم وضعیتو بجای اینکه بری پیش یونا مراقب اون باشی معلوم نی کدوم قبرستونی رفتی چته تو ها چته بسه ی کم بزرگ شو بزرگ شو برادر من ( داد
(بقیش پارت بعد جا نمیشه)
ته ویو
تا خود خونه سوآه اینا مسابقه دادیم شت چقد خفن موتور سواری میکنه حرکاتش ب عنوان ی دختر غیر قابل پیش بینی بود رسیدیم دم در خونشون
_ اوه سوآه واقعا عالی بودی
+ ممنون جناب کیم خب شب خوش
_ شبت خوش( لبخند
سوآه رفت داخل منم سوار موتورم شدمو رفتم خونه احساس میکنم لحظه ب لحظه علاقم نسبت ب این دختر بیشتر میشه اون خیلی خوشگل و با استعداد و همینطور اعقاید امروزی و مناسبی داره نسبت ب سنش خیلی دختر پخته ای هست و تقریبا شبیه خودمه الان متوجه شدم واقعا عاشقشم و میپرستمش چون پرستیدنیه
سوآه ویو
اوففففف چقد خستم اخخخ دلمم
ولی چقد تهیونگ خفن موتور سواری میکرد اون واقعا مهربون و خوش اخلاق و حرفه ای و جذابه چرا هروقت میبینمش دام میلرزه؟
چرا هروقت پیششم حالم خوبه؟
چرا هروقت میبینمش لپام گل میندازه؟
چرا هروقت میبینمش چشمام برق میزنه ؟
چرا چرا چرا...
نمیفهمم واقعا نمیفهمم نکنه نه نه اصلا درست نیس عا.. عاشق رفیق برادرم شدم نه .. نه.. امکان نداره ...
ولی اگه ی هوس باشه چی؟
اگه علاقه ای بهم نداشته باشه چی؟
اگه عشقم یکطرفه باشه چی؟
اونموقع چیکار کنم؟
قطعا اگه اینجور باشه میشکنم برای بار هزارم داغون میشم همه فک میکنن من ی دختر خیلی خوشحال و قوی هستم ولی نه اینطور نیس من از درون شکستم از درون داغونم هیشکی هیشکی حتی برادرم ک خیلی بهم نزدیکه هم نمیدونه ...
چه شبایی من نشستمو تا صبح بیدار بودم و فقط اشک میریختم آره منم گریه کردم...
منم بغض کردم...
منم شکستم...
منم قلب دارم...
ولی اگه این عشق فقط یکطرفه باشه و یا ی هوس از طرف تهیونگ باشه من واقعا داغون میشم ب صد در صد میرسم
میشکنم بدم میشکنم
یا اگه بهش اعتراف کنم و ردم کنه بازم میشکنم بازم داغون میشم ....
اونقدر ک همه بهم بی تفاوت بودن حتی متوجه بیماریمم نشدن
آره بیماری...
بیماری قلبی...
بخاطر فشار زیاد..
بخاطر غم زیاد...
بخاطر سختگیری زیاد...
بخاطر شکستن زیاد این قلب ...
انقدر غرق افکارم بودم ک متوجه اومدن اشکام نشدم جوری میومدن ک انگار باهم مسابقه داشتن من بخاطر شکست عشقی و اینجور چیزا نابود نشدم من غم خیلیارو خوردم
غم برادرم....
غم پدرم....
غم مادرم....
و ریختن غمای خودم توی خودم...
استرس های زیاد ....
مسخره شدن زیاد....
من یک یا دوسال نیس ک این بیماریو دارم از ۱۵ سالگیم شروع شد مگه چقد سن داشتم؟
+ هی هی بسه سوآه بسه دختر تو چت شده کافیه بسههههه( داد
هوففف ریلکس لازمم وایسا ببینم جیمین کجاس بزار ی زنگ بزنم ببینم
( بوق بوق)
٪ ها
+ مرض بیشور کدوم گوری گذاشتی رفتی هااا مگه من درست نکردم وضعیتو بجای اینکه بری پیش یونا مراقب اون باشی معلوم نی کدوم قبرستونی رفتی چته تو ها چته بسه ی کم بزرگ شو بزرگ شو برادر من ( داد
(بقیش پارت بعد جا نمیشه)
۲۸۵
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.