صلیب سرخ P2
صلیب سرخ P2
فلش بک ۲ سال پیش(یتیم خونه ی کوانگ،سئول)
«کارن»
خیلی تشنم بود برای همین از تختم پایین اومدم، به آشپزخونه که رسیدم دیدم هیچ کس نیست با اینکه ساعت ۱۰ هم نشده بود، کارکنان یتیم خونه تا ساعت دوازده هم میمونن، سریع آب خوردم اما موقع برگشتن یه چیزی توجهمو به خودش جلب کرد در زیر زمین باز بود و از زیر زمین بوی بدی میومد
ما اجازه نداریم به زیر زمین بریم اما اون لحظه فقط و فقط به رفتن به اونجا فکر میکردم پس با قدمای آروم خودمو به زیر زمین رسوندم و واردش شدم
بوی خیلی بدی میومد بویی شبیه به خون! قسمت هایی از زمین خونی بودن که منو بیشتر متعجب میکردن
کلی وسایل شکنجه و تیغ روی میز کوچیکی که گوشه ی اتاق بود قرار داشت، یک صندلی وسط اتاق بود و کارتن های بزرگ و کوچیک روی زمین خونی بودن.
از سقف شلاق ها و طناب ها آویزون بودن و این منو بیشتر میترسوند، تموم تنم میلرزید به زور خودمو به یکی از کارتن ها رسوندم و سرشو باز کردم با چیزی که دیدم چشمم تا آخرین درجه ای که امکان داشت درشت شد، داخل اون کارتن دست خونی و قطع شده ی یک انسان بود! چند قدم عقب رفتم که صدایی از بیرون اتاق شنیدم: کارن تو... تو اینجا چی کار میکنی؟
حمله ور شدم به دوست صمیمیم و اونو به حیاط بردم:آیو.... آیو درباره ی هرچیزی که داخل اون اتاق و این شب چیزی فهمیدی همین جا چالش میکنی خوب؟
آیو:وایسا من اصلا چیزی نفهمیدم اصلا...اصلا چی شد؟
کارن:از من هیچی نپرس خوب حالا هم برو از داخل شیر روشویی حیاط واسم آب بیار حالم بده
اونشب تموم محتوای معدمو بالا اوردم و قسم خوردم تا آخر عمرم درباره ی اینکه بچه های یتیم خونه چرا گم میشدن و یا باهاشون چی کار میکردن و هر چی داخل اون اتاق بود به کسی نگم...
فلش بک ۲ سال پیش(یتیم خونه ی کوانگ،سئول)
«کارن»
خیلی تشنم بود برای همین از تختم پایین اومدم، به آشپزخونه که رسیدم دیدم هیچ کس نیست با اینکه ساعت ۱۰ هم نشده بود، کارکنان یتیم خونه تا ساعت دوازده هم میمونن، سریع آب خوردم اما موقع برگشتن یه چیزی توجهمو به خودش جلب کرد در زیر زمین باز بود و از زیر زمین بوی بدی میومد
ما اجازه نداریم به زیر زمین بریم اما اون لحظه فقط و فقط به رفتن به اونجا فکر میکردم پس با قدمای آروم خودمو به زیر زمین رسوندم و واردش شدم
بوی خیلی بدی میومد بویی شبیه به خون! قسمت هایی از زمین خونی بودن که منو بیشتر متعجب میکردن
کلی وسایل شکنجه و تیغ روی میز کوچیکی که گوشه ی اتاق بود قرار داشت، یک صندلی وسط اتاق بود و کارتن های بزرگ و کوچیک روی زمین خونی بودن.
از سقف شلاق ها و طناب ها آویزون بودن و این منو بیشتر میترسوند، تموم تنم میلرزید به زور خودمو به یکی از کارتن ها رسوندم و سرشو باز کردم با چیزی که دیدم چشمم تا آخرین درجه ای که امکان داشت درشت شد، داخل اون کارتن دست خونی و قطع شده ی یک انسان بود! چند قدم عقب رفتم که صدایی از بیرون اتاق شنیدم: کارن تو... تو اینجا چی کار میکنی؟
حمله ور شدم به دوست صمیمیم و اونو به حیاط بردم:آیو.... آیو درباره ی هرچیزی که داخل اون اتاق و این شب چیزی فهمیدی همین جا چالش میکنی خوب؟
آیو:وایسا من اصلا چیزی نفهمیدم اصلا...اصلا چی شد؟
کارن:از من هیچی نپرس خوب حالا هم برو از داخل شیر روشویی حیاط واسم آب بیار حالم بده
اونشب تموم محتوای معدمو بالا اوردم و قسم خوردم تا آخر عمرم درباره ی اینکه بچه های یتیم خونه چرا گم میشدن و یا باهاشون چی کار میکردن و هر چی داخل اون اتاق بود به کسی نگم...
۱.۸k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.