قلب شکسته پارت ۹ ( اخر ) 💔 (:
[ پرش زمانی به صبح ]
از زبان ا.ت :
صبح بیدار شدم رفتم کارامو کردمو رفتم پیش دخترا تا صبحانه بخوریم .
جینا : دخترا امشب کنسرت BTS هس میایین بریم ؟
ا.ت : باید بریم چون مطمئنم نونا میاد اونجا چون واسم پیغام گذاشته .
{ فلش بک به دیشب }
ا.ت : داشتم موهامو شونه میکردم که یهو یه چیزی خورد به سرم نگاه کردم دیدم یه نامه بود برش داشتم و شروع کردم به خوندن.
نامه: سنگ قبر بی تی اس جونتو آماده کن . چون فردا آخرین کنسرتشونه .
"از طرف نونا "
{ پایان فلش بک}
ا.ت : امشب معلومه نونا کار خودشو میکنه و یه بلایی سر پسرا میاره .
سانا : پس امشب با کله میریزیم تو کنسرت.
ا.ت : موافقم 😉
ساعتا همینجوری میگذشت و منم حاضر شدم ( اسلاید ۲ ) رفتم طبقه ی پایین با دخترا رفتیم سمت کنسرت به دخترا گفتم اونا برن داخل و کاملا عادی رفتار کنن منم باید یه جا وایسم تا حواسم به پسرا باشه .
[ پرش زمانی به وسط کنسرت ]
ا.ت : پسرا اومدن و شروع کردن به خوندن تا الان ۲ یا ۳ تا از آهنگاشون رو خوندن ولی هنوز خبری از نونا نیست راستش داشتم نگران میشدم آخه نونا اگه چیزی رو بگه تا انجامش نده ول کنش نیس که یهو دیدم ارمیا جیغ زدن یه نگاه به پسرا کردم دیدم تو قلب همشون یه چاقوعه با سرعت رفتم سمتشون دیگه اعصابم بهم ریخت و تمام قدرتم و اجزایه بدنم نونا رو نابود کردم. نونا دیگه تموم شد ولی پسرا یه نگاه به قلبام کردم ۱ دونه بود همونو بهش نیرویه زیادی دادم و به پسرا دادمش که دیدم خودم دارم ناپدید میشم آره دیگه چون هیچ قلبی نداشتم پسرا بهوش اومدن و با گریه اومدن سمتم ولی نمیشد بغلم کنن .
جیمین : ا.ت تو چیکار کردی ؟ ( گریه )
ا.ت : من عمر زیادی نمیکردم جیمین گریه نکن دیگه نزار دم آخری فقط قیافه ی گریون شماها رو ببینم .( گریه )
جین : ا.ت ( گریه )
ا.ت : خیلی دوستون دارم دیگه نگران نباشین نونا برايه همیشه نابود شد خدافظ پسرا .( گریه )
{ پرش زمانی به ۱ ماه بعد }
از زبان جیمین : ۱ ماه از ناپدید شدن ا.ت میگذره شب بود و ما کنسرت داشتیم رفتیم رو استیج و شروع کردیم به خوندن .
کنسرت تموم شد ولی کار ما نه . قبلا به کمک دوستایه ا.ت ( دخترا ) کلی تحقیق کردیم و فهمیدیم اگه دستبند هایی که به ما داد رو وسط بذاریم و خودمون دورش حلقه بزنیم میتونیم ا.تو پدیدار کنیم . همین کارو کردیم . که یهو دستبند ها یه نور عجیبی دادن و ا.ت ظاهر شد .
از زبان ا.ت :
یهو پدیدار شدم پسرا جز جیمین پریدن بغلم و محکم بغلم کردن . وقتی ازم جدا شدن خواستم برم سمت جیمین که یهو یه نفر کمرمو گرفت و ب.و.س.ی.د.م از بویه عطرش فهمیدم جیمینه منم همراهی کردم اینجوری فهمیدیم همو دوس داریم.
راوی : ا.ت و جیمین ازدواج کردن و به خوبی زندگی کردن .
{ پایان }
💜لایک و کامنت !💜
از زبان ا.ت :
صبح بیدار شدم رفتم کارامو کردمو رفتم پیش دخترا تا صبحانه بخوریم .
جینا : دخترا امشب کنسرت BTS هس میایین بریم ؟
ا.ت : باید بریم چون مطمئنم نونا میاد اونجا چون واسم پیغام گذاشته .
{ فلش بک به دیشب }
ا.ت : داشتم موهامو شونه میکردم که یهو یه چیزی خورد به سرم نگاه کردم دیدم یه نامه بود برش داشتم و شروع کردم به خوندن.
نامه: سنگ قبر بی تی اس جونتو آماده کن . چون فردا آخرین کنسرتشونه .
"از طرف نونا "
{ پایان فلش بک}
ا.ت : امشب معلومه نونا کار خودشو میکنه و یه بلایی سر پسرا میاره .
سانا : پس امشب با کله میریزیم تو کنسرت.
ا.ت : موافقم 😉
ساعتا همینجوری میگذشت و منم حاضر شدم ( اسلاید ۲ ) رفتم طبقه ی پایین با دخترا رفتیم سمت کنسرت به دخترا گفتم اونا برن داخل و کاملا عادی رفتار کنن منم باید یه جا وایسم تا حواسم به پسرا باشه .
[ پرش زمانی به وسط کنسرت ]
ا.ت : پسرا اومدن و شروع کردن به خوندن تا الان ۲ یا ۳ تا از آهنگاشون رو خوندن ولی هنوز خبری از نونا نیست راستش داشتم نگران میشدم آخه نونا اگه چیزی رو بگه تا انجامش نده ول کنش نیس که یهو دیدم ارمیا جیغ زدن یه نگاه به پسرا کردم دیدم تو قلب همشون یه چاقوعه با سرعت رفتم سمتشون دیگه اعصابم بهم ریخت و تمام قدرتم و اجزایه بدنم نونا رو نابود کردم. نونا دیگه تموم شد ولی پسرا یه نگاه به قلبام کردم ۱ دونه بود همونو بهش نیرویه زیادی دادم و به پسرا دادمش که دیدم خودم دارم ناپدید میشم آره دیگه چون هیچ قلبی نداشتم پسرا بهوش اومدن و با گریه اومدن سمتم ولی نمیشد بغلم کنن .
جیمین : ا.ت تو چیکار کردی ؟ ( گریه )
ا.ت : من عمر زیادی نمیکردم جیمین گریه نکن دیگه نزار دم آخری فقط قیافه ی گریون شماها رو ببینم .( گریه )
جین : ا.ت ( گریه )
ا.ت : خیلی دوستون دارم دیگه نگران نباشین نونا برايه همیشه نابود شد خدافظ پسرا .( گریه )
{ پرش زمانی به ۱ ماه بعد }
از زبان جیمین : ۱ ماه از ناپدید شدن ا.ت میگذره شب بود و ما کنسرت داشتیم رفتیم رو استیج و شروع کردیم به خوندن .
کنسرت تموم شد ولی کار ما نه . قبلا به کمک دوستایه ا.ت ( دخترا ) کلی تحقیق کردیم و فهمیدیم اگه دستبند هایی که به ما داد رو وسط بذاریم و خودمون دورش حلقه بزنیم میتونیم ا.تو پدیدار کنیم . همین کارو کردیم . که یهو دستبند ها یه نور عجیبی دادن و ا.ت ظاهر شد .
از زبان ا.ت :
یهو پدیدار شدم پسرا جز جیمین پریدن بغلم و محکم بغلم کردن . وقتی ازم جدا شدن خواستم برم سمت جیمین که یهو یه نفر کمرمو گرفت و ب.و.س.ی.د.م از بویه عطرش فهمیدم جیمینه منم همراهی کردم اینجوری فهمیدیم همو دوس داریم.
راوی : ا.ت و جیمین ازدواج کردن و به خوبی زندگی کردن .
{ پایان }
💜لایک و کامنت !💜
۴.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.