𝒑𝒂𝒓𝒕❷🍷⏳
سویون « کیم تهیونگ! درست پنج سال پیش اونو ملاقات کرده بودم.... زمانی که برادر احمقم به خاطر یه شوخی احمقانه خواهرشو ازش گرفت! اون موقع رنگ نگاهش به خون نشسته بود و غم توی چشماش موج میزد.... اون عوض شده بود! قویتر و محکم تر به نظر میرسید
مدیر کانگ « شما دوتا همدیگر رو میشناسین؟
تهیونگ « بله! افتخار ملاقات با دکتر شین رو داشتم
_برعکس سویون چهره تهیونگ نه رنگ تعجب به خودش گرفت و نه عصبانیت! انگار از قبل میدونست دکتری که قراره باهاش همکاری کنه خواهر همون قاتله..... خیلی ریلکس از پنجره فاصله گرفت و روی صندلی
مقابل سویون نشست
تهیونگ « ظاهرا علاقه ای به همکاری با ما ندارید خانم شین
سویون « متوجه منظورتون نمیشم
تهیونگ « لباس سروان جو بلندگو
داره خانم ! من مکالمه شما دوتا شنیدم
_در اون لحظه چنان با شتاب برگشت سمت هجین که احساس میکرد مهره های گردنش ترک برداشتن...عملا شرف داشته و نداشته اش جلوی این گرگ بیابون به فنا رفته بود
سویون « هجین میکشمت.... سوراخ سوراخت میکنم بشین و نگاه کن
هجین « به من چه... فکر کردم غیر فعاله
تهیونگ « در ادامه میخوام بگم من قرار نیست برای همکاری به شما اصرار کنم خانم شین.... شما قراره یک ماه مراقبش باشین و اگه از کارتون راضی نبودم تعویض میشید
سویون « حالا که اون مکالمه رو شنیدید باید بگم بله! من تمایلی به همکاری ندارم.... قصدم ندارم با ورود به این بازی ترسناک زندگی سرشار از آرامشم رو خراب کنم
تهیونگ « بسیار خب! پس مدیر کانگ لطفا یه دکتر متخصص دیگه برای این کار انتخاب کنید
هجین « سویون
سویون « سویون و درد ! خب من با اجازه از حضورتون مرخص....
پرستار « دکترررررررر
مدیر « این اتاق در نداره خانم ؟
پرستار « چیزه... این بیماره که تحت مراقبته نیروهای امنیتیه
تهیونگ « خب؟ چه بلایی سرش اومده؟
پرستار « میخواد خودکشی کنه!
تهیونگ « مگه قرار نشد تمام وسایل شکستنی و تیز رو از دسترسش خارج کنید؟؟؟؟
پرستار « ما اینکار رو کردیم میخواد با سرنگ....
مدیر « دکتر شین!
سویون « من که دکترش نیست
تهیونگ « جون ادما اینقدر برای شما بی ارزشه؟
سویون « من و با داداشم مقایسه نکن من اصلا شبیه اون نیستم!
تهیونگ « خیلی خب پس ثابتش کن!
سویون « اتاقش کجاست؟
پرستار « پایین....
سویون « لطف میکنم میرم پایین ببینم چه مرگشه تا دکتر عزیزش رو انتخاب کنید
تهیونگ « دکتر کافیه بلایی....
سویون « نترس وجدان کاریم اجازه نمیده کار دیگه ای بکنم
تهیونگ « امیدوارم
سویون « دنبال پرستار از اتاق خارج شدم و از بین بیمارایی که توی راهرو جمع شده بودن گذشتیم.... مرتیکه شلغم چه فکری درباره من کرده؟ مگه مریضم این قاتل روانی رو بکشم
این عکسا کمی از وایب خفن این فیکه امیدوارم اونجوری که توی ذهنمه خفن بشه
مدیر کانگ « شما دوتا همدیگر رو میشناسین؟
تهیونگ « بله! افتخار ملاقات با دکتر شین رو داشتم
_برعکس سویون چهره تهیونگ نه رنگ تعجب به خودش گرفت و نه عصبانیت! انگار از قبل میدونست دکتری که قراره باهاش همکاری کنه خواهر همون قاتله..... خیلی ریلکس از پنجره فاصله گرفت و روی صندلی
مقابل سویون نشست
تهیونگ « ظاهرا علاقه ای به همکاری با ما ندارید خانم شین
سویون « متوجه منظورتون نمیشم
تهیونگ « لباس سروان جو بلندگو
داره خانم ! من مکالمه شما دوتا شنیدم
_در اون لحظه چنان با شتاب برگشت سمت هجین که احساس میکرد مهره های گردنش ترک برداشتن...عملا شرف داشته و نداشته اش جلوی این گرگ بیابون به فنا رفته بود
سویون « هجین میکشمت.... سوراخ سوراخت میکنم بشین و نگاه کن
هجین « به من چه... فکر کردم غیر فعاله
تهیونگ « در ادامه میخوام بگم من قرار نیست برای همکاری به شما اصرار کنم خانم شین.... شما قراره یک ماه مراقبش باشین و اگه از کارتون راضی نبودم تعویض میشید
سویون « حالا که اون مکالمه رو شنیدید باید بگم بله! من تمایلی به همکاری ندارم.... قصدم ندارم با ورود به این بازی ترسناک زندگی سرشار از آرامشم رو خراب کنم
تهیونگ « بسیار خب! پس مدیر کانگ لطفا یه دکتر متخصص دیگه برای این کار انتخاب کنید
هجین « سویون
سویون « سویون و درد ! خب من با اجازه از حضورتون مرخص....
پرستار « دکترررررررر
مدیر « این اتاق در نداره خانم ؟
پرستار « چیزه... این بیماره که تحت مراقبته نیروهای امنیتیه
تهیونگ « خب؟ چه بلایی سرش اومده؟
پرستار « میخواد خودکشی کنه!
تهیونگ « مگه قرار نشد تمام وسایل شکستنی و تیز رو از دسترسش خارج کنید؟؟؟؟
پرستار « ما اینکار رو کردیم میخواد با سرنگ....
مدیر « دکتر شین!
سویون « من که دکترش نیست
تهیونگ « جون ادما اینقدر برای شما بی ارزشه؟
سویون « من و با داداشم مقایسه نکن من اصلا شبیه اون نیستم!
تهیونگ « خیلی خب پس ثابتش کن!
سویون « اتاقش کجاست؟
پرستار « پایین....
سویون « لطف میکنم میرم پایین ببینم چه مرگشه تا دکتر عزیزش رو انتخاب کنید
تهیونگ « دکتر کافیه بلایی....
سویون « نترس وجدان کاریم اجازه نمیده کار دیگه ای بکنم
تهیونگ « امیدوارم
سویون « دنبال پرستار از اتاق خارج شدم و از بین بیمارایی که توی راهرو جمع شده بودن گذشتیم.... مرتیکه شلغم چه فکری درباره من کرده؟ مگه مریضم این قاتل روانی رو بکشم
این عکسا کمی از وایب خفن این فیکه امیدوارم اونجوری که توی ذهنمه خفن بشه
۵۲.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.