p end
۱۸ سال بعد...
۱۸ سال گذشت..دوقلوهای من به دنیا اومدن ک اسمشونو گذاشتیم..تامی و آنا..
بچه جونگکوک هم دختر بود و اسمش هانی بود...بعد از اون یدونه بچه دیگه بچه دار نمیشدن...
امروز هممون جمع شدیم خونه ما!
تهجین...تهجین پزشکی میخوند و یه پسر کامل شده بود..
دختر جونگکوک هم پزشکی...تامی هم میخواست پزشک بشه و آنا معلم...
تهجین فتوکپی تهیونگ بود...
تانی شبیه جونگکوک و آنا شبیه خودم بود و هانی هم ترکیب یونا و جونگکوک...
جیمین و هانا هم یه دختر داشتن.. و اسمش جینا بود..
امروز همه دور همجمع شدیم....ما یه تا خانواده دوستای همیشگی بودیم...
*جیمینننن...
&بلهههه...
*یه لیوان آب به منمیدی...
&تنبلللللل...خودت پاشو...
+من میدم الانن...
وارد آشپز خونه شدم...
+چیشده عزیزم؟ چرا اینجایی...
_...تهجین نیومده...ساعت ۸ شبه قرار بود ۶ خونه باشع....
+میاد عزیزم...هانی هم نیستش.
_من نگران این دوتام..
+جوونن دیگه..وفتی به هم علاقه دارن...بزاریم جوری که میخوان پیش برن...
٪..سلام....
_چه عجب آقا اومد.
٪آره هانی هم اونجا بود...گفتم برسونمش..
+هوم....برو بشین..یچیزی بیارم بخورید...
جینا با تامی روی مبل نشسته بودن...و داشتن با هم حرف میزدن...
و آنای من که تنها مونده بود...
+آنا مامان..چرا تنهایی....
^اینجا همه کاپلن...
تا اینکه یونگی و خانوادش رسیدن....
^..اه...پسر مغرورشون هم اومده..چندش
+عه آناا...به این خوشکلی..
آنا یه دختر بی اعصاب بود...از اونایی که از همه چی ایرد میگرفت!
+آنا بسه...چی کار داری با پسره...
٪یجور نگاه میکنه انگار ارث باباشوخوردم...
+خبب..شاید دوست داره...
٪مامانننن...
+🤣🤣
٪مهم اینه که من ندارم...
+اگه نداری چرا کلا نگاهت روشهههه...
٪ اه...برو باباا مامانن...
+..مامانش که یچیزایی میگفت...
٪...جاننن من؟
+آره..
٪اه اه...
+..آنا...خیلی پسر خوبیه...
٪خیلی خوشگله...ولی بدرد من نمیخوره...
+مغرور نیستش آنا...ساکته...خیلی مهربونه...
٪بیخیال مامی...
این دختر تخس من...آخر کار دستم میده...
موقع شام بود و گفتم آنا بشقاب هارو بیاره...
٪...مامان چقدر زیادن...
+حرف نزن بیارر...
همه نشسته بودن و من میخواستم بشقابارو بچینم...
۱۴ تا بشقاب بود و زورم نمیرسید...
پسرک مغرور لز پشتم درومد....دستشو روی دستام روی بشقاب ها گذاشت...
"من میبرم آنا خانم...
موهامو پشت گوشم دادم....
٪ممنونم...خودم میبردم...
پسره قد بلند و عضله ای بود.
چقدر که بهم میایم..
با اینکه قد خودم خیلی بلنده ولی اون ازم بلند تره یکم...
..........end..........
کی تو این داستان به عشقش نرسید؟
پس آنا هم میرسه.....
پایان...
۱۸ سال گذشت..دوقلوهای من به دنیا اومدن ک اسمشونو گذاشتیم..تامی و آنا..
بچه جونگکوک هم دختر بود و اسمش هانی بود...بعد از اون یدونه بچه دیگه بچه دار نمیشدن...
امروز هممون جمع شدیم خونه ما!
تهجین...تهجین پزشکی میخوند و یه پسر کامل شده بود..
دختر جونگکوک هم پزشکی...تامی هم میخواست پزشک بشه و آنا معلم...
تهجین فتوکپی تهیونگ بود...
تانی شبیه جونگکوک و آنا شبیه خودم بود و هانی هم ترکیب یونا و جونگکوک...
جیمین و هانا هم یه دختر داشتن.. و اسمش جینا بود..
امروز همه دور همجمع شدیم....ما یه تا خانواده دوستای همیشگی بودیم...
*جیمینننن...
&بلهههه...
*یه لیوان آب به منمیدی...
&تنبلللللل...خودت پاشو...
+من میدم الانن...
وارد آشپز خونه شدم...
+چیشده عزیزم؟ چرا اینجایی...
_...تهجین نیومده...ساعت ۸ شبه قرار بود ۶ خونه باشع....
+میاد عزیزم...هانی هم نیستش.
_من نگران این دوتام..
+جوونن دیگه..وفتی به هم علاقه دارن...بزاریم جوری که میخوان پیش برن...
٪..سلام....
_چه عجب آقا اومد.
٪آره هانی هم اونجا بود...گفتم برسونمش..
+هوم....برو بشین..یچیزی بیارم بخورید...
جینا با تامی روی مبل نشسته بودن...و داشتن با هم حرف میزدن...
و آنای من که تنها مونده بود...
+آنا مامان..چرا تنهایی....
^اینجا همه کاپلن...
تا اینکه یونگی و خانوادش رسیدن....
^..اه...پسر مغرورشون هم اومده..چندش
+عه آناا...به این خوشکلی..
آنا یه دختر بی اعصاب بود...از اونایی که از همه چی ایرد میگرفت!
+آنا بسه...چی کار داری با پسره...
٪یجور نگاه میکنه انگار ارث باباشوخوردم...
+خبب..شاید دوست داره...
٪مامانننن...
+🤣🤣
٪مهم اینه که من ندارم...
+اگه نداری چرا کلا نگاهت روشهههه...
٪ اه...برو باباا مامانن...
+..مامانش که یچیزایی میگفت...
٪...جاننن من؟
+آره..
٪اه اه...
+..آنا...خیلی پسر خوبیه...
٪خیلی خوشگله...ولی بدرد من نمیخوره...
+مغرور نیستش آنا...ساکته...خیلی مهربونه...
٪بیخیال مامی...
این دختر تخس من...آخر کار دستم میده...
موقع شام بود و گفتم آنا بشقاب هارو بیاره...
٪...مامان چقدر زیادن...
+حرف نزن بیارر...
همه نشسته بودن و من میخواستم بشقابارو بچینم...
۱۴ تا بشقاب بود و زورم نمیرسید...
پسرک مغرور لز پشتم درومد....دستشو روی دستام روی بشقاب ها گذاشت...
"من میبرم آنا خانم...
موهامو پشت گوشم دادم....
٪ممنونم...خودم میبردم...
پسره قد بلند و عضله ای بود.
چقدر که بهم میایم..
با اینکه قد خودم خیلی بلنده ولی اون ازم بلند تره یکم...
..........end..........
کی تو این داستان به عشقش نرسید؟
پس آنا هم میرسه.....
پایان...
۱۸.۹k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.