سناریو هانما
دوستم هانا دعوتم کرده بود بار
ساعت 8
(بچه ها عکس ات بالا هست تواسلاید دوم)
ویو ات
ازمدرسه رفتم خونه ساعت 3 بود
امروز یادم رفته بود ناهار ببرم ولی فدای سرم چند ماه تعطیلیم مهم نیست
رفتم رامن درست کردم
خوردم
۴ساعت بود رفتم خابیدم ساعت 6 بلند شدم
شششششتتتت
الان دیرم میشه
سریع پاشدم یه حموم رفتم
موهامو خشک کردم
یه لباس
(عکس تو پست بعد هست)
پوشیدم ساعت7 بود دویدم رفتم موهامو درست کردم باز گزاشتم و یکمی حالت فر دادام
ساعت ۶و30بود راه اوفاتم راس ساعت هشت اون جا بودم
هانا: سلام ات
سلام هانا خوبی
هانا. مرسی
هانا. بیا بریم با بچه ها اشنات کنم
هانا بچه هارو یکی یکی معرفی کرد که رسید به یه پسر با موهای زرد سیاه با یه تتو روی دستش
هانا. ات ایشون هانما هستن
هانما . سلام
ات. سلام
هانما. تاهالا دختری به زیبایی شما ندیدم
(داره مخ زنی میکنه)
ات. ممنونم
شروع کردی من با هانا حرف میزدم ولی پسره هانما فقت مشروب میخور هیچی حالیش نبود
و فقط هم به من نگاه میکرد موظب بودم
رفتم خونه ولو شودم رو تخت خوابیدم
خخخب میدونم بد شد شار گوشیم داره تموم میشه
راست ادامه داره
ساعت 8
(بچه ها عکس ات بالا هست تواسلاید دوم)
ویو ات
ازمدرسه رفتم خونه ساعت 3 بود
امروز یادم رفته بود ناهار ببرم ولی فدای سرم چند ماه تعطیلیم مهم نیست
رفتم رامن درست کردم
خوردم
۴ساعت بود رفتم خابیدم ساعت 6 بلند شدم
شششششتتتت
الان دیرم میشه
سریع پاشدم یه حموم رفتم
موهامو خشک کردم
یه لباس
(عکس تو پست بعد هست)
پوشیدم ساعت7 بود دویدم رفتم موهامو درست کردم باز گزاشتم و یکمی حالت فر دادام
ساعت ۶و30بود راه اوفاتم راس ساعت هشت اون جا بودم
هانا: سلام ات
سلام هانا خوبی
هانا. مرسی
هانا. بیا بریم با بچه ها اشنات کنم
هانا بچه هارو یکی یکی معرفی کرد که رسید به یه پسر با موهای زرد سیاه با یه تتو روی دستش
هانا. ات ایشون هانما هستن
هانما . سلام
ات. سلام
هانما. تاهالا دختری به زیبایی شما ندیدم
(داره مخ زنی میکنه)
ات. ممنونم
شروع کردی من با هانا حرف میزدم ولی پسره هانما فقت مشروب میخور هیچی حالیش نبود
و فقط هم به من نگاه میکرد موظب بودم
رفتم خونه ولو شودم رو تخت خوابیدم
خخخب میدونم بد شد شار گوشیم داره تموم میشه
راست ادامه داره
۹.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.