تو مال منی پارت42
تهیونگ:برای من و آنجلا حرف های مردم هیچ اهمیتی نداره ،لطفا این جلسه بین ما بمونه ممکنه ویکتور با شنیدن این خبر دست به نقطه ضعفم یعنی آنجلا بزنه یا بلایی سر آنجلا بیاره نمیخوام کاری که با میا شد با آنجلا هم بشه
انجلا: میا؟
تهیونگ: برات توضیح میدم عزیزم
آنجلا: باشه(حرصی)
پ/کیم: امروز برمیگردیم فرانسه تو هم باهامون میای به نمایندگی ما ژنرال کوک و یونگی اینجان
تهیونگ: ولی آنجلا؟!خیلی خطر...
جیمین: به مدتی که ویکتور به کشور خودش برگرده یا قسم بخوره که کار خطایی نمیکنه آنجلا از قصر حق خروج نداره
آنجلا:ولی من باید برم شر...
جیمین: از جونت با ارزش تره؟ توی قصر کار ها رو انجام بده(سرد و عصبی)
جولیا: جیمین میشه کمی حرف بزنیم
جیمین:ختم جلسه رو اعلام میکنم
&جیمین و جولیا خارج شدن و پشت سرش خانواده ها
آنجلا: مادرم با نفرت بهم نگاه میکرد هوفف از اول با من مشکل داشت
آنجلا: میا کیه مستر کیم؟(رو به تهیونگ عصبی)
تهیونگ: انگار الان نگم شلوارم رو میکشی رو سرم!(متفکر)
انجلا: شک نکن مستر کیم!(حرصی و حسودی)
تهیو نگ: انگار اینجا ی نفر حسودیش شده!(تک خنده)
آنجلا: عهه بگو دیگه(زد به بازوش)
تهیونگ: باشه
&از اتاق خارج شدن و به سمت باغ قصر راه افتادن و در حین راه
تهیونگ: میا بورژوا یکی از اشراف زاده های فرانسوی از جمله دختر عموی من از بچه گی بنا گذاشته شده بود که من و میا باهم ازدواج کنیم در سن ۱۸ سالگی ولی من از همون اول علاقه ای به میا نداشتم میا دختری ساکت بود اما زیبا توی ۱۷ سالگی مراسم ولیعهد بودنم برگذار شد ویکتور در اون روز عاشق میا شد ولی یک عشق یک طرفه میا عاشق من بود و من عاشق هیچ کسی بعد از اون ویکتور با حرف ها و حدیث هاش باعث عصبانیت من میشد روزی وقتی به دیدن میا رفتم اونم به اجبار مادرم در باغ سلطنتی دیدم که ویکتور میا رو به اجبار میبوسید بعد از درگیری اون روز همه چی عوض شد توی ۱۸ سالگیم ولیعهد اعلام شدم و در اون روز قرار بود من و میا ازدواج کنیم ولی اون روز به جای شادی عزاداری کردیم اون موقع تو ۱۱ سال داشتی و هیچی رو ندیدی ولی جیمین و کوک و یونگی و جولیا همه چیز رو دیدن و میدونستن اون روز وقتی میا جواب مثبت به عاقد رو داد با تیر اندازی به سر میا توسط ویکتور میا رو از دست دادیم ویکتور توی مراسم قسم خورد که تا ابد نمیزاره با کسی باشم و منم قسم خوردم که انتقام میا رو میگیرم هر دو از هم کینه داریم
انجلا: میا؟
تهیونگ: برات توضیح میدم عزیزم
آنجلا: باشه(حرصی)
پ/کیم: امروز برمیگردیم فرانسه تو هم باهامون میای به نمایندگی ما ژنرال کوک و یونگی اینجان
تهیونگ: ولی آنجلا؟!خیلی خطر...
جیمین: به مدتی که ویکتور به کشور خودش برگرده یا قسم بخوره که کار خطایی نمیکنه آنجلا از قصر حق خروج نداره
آنجلا:ولی من باید برم شر...
جیمین: از جونت با ارزش تره؟ توی قصر کار ها رو انجام بده(سرد و عصبی)
جولیا: جیمین میشه کمی حرف بزنیم
جیمین:ختم جلسه رو اعلام میکنم
&جیمین و جولیا خارج شدن و پشت سرش خانواده ها
آنجلا: مادرم با نفرت بهم نگاه میکرد هوفف از اول با من مشکل داشت
آنجلا: میا کیه مستر کیم؟(رو به تهیونگ عصبی)
تهیونگ: انگار الان نگم شلوارم رو میکشی رو سرم!(متفکر)
انجلا: شک نکن مستر کیم!(حرصی و حسودی)
تهیو نگ: انگار اینجا ی نفر حسودیش شده!(تک خنده)
آنجلا: عهه بگو دیگه(زد به بازوش)
تهیونگ: باشه
&از اتاق خارج شدن و به سمت باغ قصر راه افتادن و در حین راه
تهیونگ: میا بورژوا یکی از اشراف زاده های فرانسوی از جمله دختر عموی من از بچه گی بنا گذاشته شده بود که من و میا باهم ازدواج کنیم در سن ۱۸ سالگی ولی من از همون اول علاقه ای به میا نداشتم میا دختری ساکت بود اما زیبا توی ۱۷ سالگی مراسم ولیعهد بودنم برگذار شد ویکتور در اون روز عاشق میا شد ولی یک عشق یک طرفه میا عاشق من بود و من عاشق هیچ کسی بعد از اون ویکتور با حرف ها و حدیث هاش باعث عصبانیت من میشد روزی وقتی به دیدن میا رفتم اونم به اجبار مادرم در باغ سلطنتی دیدم که ویکتور میا رو به اجبار میبوسید بعد از درگیری اون روز همه چی عوض شد توی ۱۸ سالگیم ولیعهد اعلام شدم و در اون روز قرار بود من و میا ازدواج کنیم ولی اون روز به جای شادی عزاداری کردیم اون موقع تو ۱۱ سال داشتی و هیچی رو ندیدی ولی جیمین و کوک و یونگی و جولیا همه چیز رو دیدن و میدونستن اون روز وقتی میا جواب مثبت به عاقد رو داد با تیر اندازی به سر میا توسط ویکتور میا رو از دست دادیم ویکتور توی مراسم قسم خورد که تا ابد نمیزاره با کسی باشم و منم قسم خوردم که انتقام میا رو میگیرم هر دو از هم کینه داریم
۴۰.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.