هشتاد و پنج where are you کجایی به روایت زیحا:
سفر کردن با قطار به طور معمول مزایا و معایبی دارد مثلا صدای چرخیدن های سریع قطار بر روی ریل می اید و خوابیدن را سخت می کند یا اگر گرسنه ات شد باید 36 کوپه را طی کنی تا به اشپزخانه یا رستوران قطار برسی.لازم به ذکر است که باید خیلی با احتیاط راه بروی تا در اثر تکان خوردن های قطار نیوفتی.
جیمین در بیست و چهار ساعت گذشته پنج ساعتش را خوابید تا دوباره بالا نیاورد.(بعد از خوردن ان قهوه بالا اوردنش شروع شد و با هر بالا و پایینی که کوپه می کرد او دل پیچه ای را در شکمش احساس می کرد.)هوفان چند تا قرص به او داده بود و همه ی روز را خوابیده بود.جیمین نگاهی به او کرد و با خود گفت:"چه جوری تحمل کنم؟"و دوباره در کیسه نایلونی عق زد.
اما اگر بخواهی نیمه پر لیوان را ببینی،هوفان بعد از تقریبا یک روز کامل که خوابید وقتی بیدار شد ادم دیگری بود.چشم هایش درشت شده و از وقتی بیدار شده بود لبخند بر لب زده بود.بر عکس جیمین که فقط هندزفری را در گوشش فرو کرده بود و چشم هایش را بسته بود تا سعی کند بخوابد.هوفان هدزفری را از گوشش بیرون کشید و باعث شد جیمین چشم هایش را باز کند و با حالت تعجب به او بنگرد و با نگاهش از او بپرسد که چه میکند.هوفان لبخندی زد که تمام دندان های فک بالایش را نشان داد.خم شد و از بالای سرشان در پشت چمدانش چیزی را بر داشت و دوباره سرجایش نشست.
"گیتار؟"
"صبر کن "
انگشت های دست چپش را کج و کوله کرد و دسته گیتار را گرفت و با دست راستش اماده زدن به تار ها بود.نگاهی به جیمین انداخت.جیمین با دهان باز با زیر چشم هایی که گود افتاده نگاه متقابل به او کرد.هنوز در نفسش بوی استفراق را حس میکرد.
"بزنم؟"
نگاه سرد و خشک جیمین از فحش بدتر بود.
"برو که بریم"
ناخن هایش ارام به تار ها ضربه می زند.هوفان چشم هایش را بست و سرش را تکان داد و چیزی شبیه به دکلمه را شروع کرد.
"عزیزم...عزیزم...بگو میتونم کنارت بمونم؟"
جیمین سرش را کج کرد و به او خیره شد.
"همین حالا به من بگو"
هوفان در احساسش غرق بود.
"ازت خواهش میکنم."
بعد صدایی مثل گریه را از خود در اورد و سرش را پایین انداخت.جیمین گوش دیگر هندزفری را بیرون اورد و گوشی را روی میز قرار داد.کمی به هوفان نزدیک شد تا شانه اش را لمس کند.
"هی..."
هوفان هنوز سرش پایین بود و حرفی نمی زد.جیمین نمی خواست او را معذب کند،کف دستش را دو بار به کتف هوفان زد و اه کشید.
"اشکال نداره مرد."
هوفان به یک باره از جایش بلند شد و ایستاد.دست جیمین کنار رفت و در هوا خشک شد.سرش را بالا برد تا او را ببیند،حتما حالش بد شده.اما هوفان در حال خندیدن بود.
"مسخره..."
جیمین دوباره هندزفری را بر داشت تا در گوشش بچپاند که هوفان گفت:
"صبر کن."
جیمین در بیست و چهار ساعت گذشته پنج ساعتش را خوابید تا دوباره بالا نیاورد.(بعد از خوردن ان قهوه بالا اوردنش شروع شد و با هر بالا و پایینی که کوپه می کرد او دل پیچه ای را در شکمش احساس می کرد.)هوفان چند تا قرص به او داده بود و همه ی روز را خوابیده بود.جیمین نگاهی به او کرد و با خود گفت:"چه جوری تحمل کنم؟"و دوباره در کیسه نایلونی عق زد.
اما اگر بخواهی نیمه پر لیوان را ببینی،هوفان بعد از تقریبا یک روز کامل که خوابید وقتی بیدار شد ادم دیگری بود.چشم هایش درشت شده و از وقتی بیدار شده بود لبخند بر لب زده بود.بر عکس جیمین که فقط هندزفری را در گوشش فرو کرده بود و چشم هایش را بسته بود تا سعی کند بخوابد.هوفان هدزفری را از گوشش بیرون کشید و باعث شد جیمین چشم هایش را باز کند و با حالت تعجب به او بنگرد و با نگاهش از او بپرسد که چه میکند.هوفان لبخندی زد که تمام دندان های فک بالایش را نشان داد.خم شد و از بالای سرشان در پشت چمدانش چیزی را بر داشت و دوباره سرجایش نشست.
"گیتار؟"
"صبر کن "
انگشت های دست چپش را کج و کوله کرد و دسته گیتار را گرفت و با دست راستش اماده زدن به تار ها بود.نگاهی به جیمین انداخت.جیمین با دهان باز با زیر چشم هایی که گود افتاده نگاه متقابل به او کرد.هنوز در نفسش بوی استفراق را حس میکرد.
"بزنم؟"
نگاه سرد و خشک جیمین از فحش بدتر بود.
"برو که بریم"
ناخن هایش ارام به تار ها ضربه می زند.هوفان چشم هایش را بست و سرش را تکان داد و چیزی شبیه به دکلمه را شروع کرد.
"عزیزم...عزیزم...بگو میتونم کنارت بمونم؟"
جیمین سرش را کج کرد و به او خیره شد.
"همین حالا به من بگو"
هوفان در احساسش غرق بود.
"ازت خواهش میکنم."
بعد صدایی مثل گریه را از خود در اورد و سرش را پایین انداخت.جیمین گوش دیگر هندزفری را بیرون اورد و گوشی را روی میز قرار داد.کمی به هوفان نزدیک شد تا شانه اش را لمس کند.
"هی..."
هوفان هنوز سرش پایین بود و حرفی نمی زد.جیمین نمی خواست او را معذب کند،کف دستش را دو بار به کتف هوفان زد و اه کشید.
"اشکال نداره مرد."
هوفان به یک باره از جایش بلند شد و ایستاد.دست جیمین کنار رفت و در هوا خشک شد.سرش را بالا برد تا او را ببیند،حتما حالش بد شده.اما هوفان در حال خندیدن بود.
"مسخره..."
جیمین دوباره هندزفری را بر داشت تا در گوشش بچپاند که هوفان گفت:
"صبر کن."
۳.۵k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.