پارت13
جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه: کجا
دازای: بیا میفهمی
یومه: باور کن حوصله ندارم
دازای: عه لج نکن بیا
یومه: میگم حوصله ندارم
دازای: گرفتن دست یومه و به زور بردنش*
یومه: خو آخه دراز این موقعه روز کجا میریم
دازای: بیا میفهمی
رفتیم سمت اژانس کاراگاهی
منو برد داخل کافه اژانس اونجا
میساکی و یوسانو بودن
یوسانو: سلام یومه^^
میساکی: سلام^^
یومه: بغل کردن میساکی و یوسانو* وای نمیدونین چقد دلم براتون تنگ شده بود
نشستیم کلی باهم حرف زدیم
یک ساعت بعد*
دازای: یومه.... یومهههه«داد»
یومه: مرض دادن نزن
دازای: چون یواش گفتم نشنیدی پاشو بریم دیگ بسه
یومه: عا باشه خدافظ خوشحال شدم دیدمتون
میساکی: منم^^
یوسانو: بازم بهمون سر بزن
یومه: حتما^^ دست تکون دادن رفتن بیرون از کافه*
دازای: خب چطور بود
یومه: عالی
دازای: دیدی نمیخواستی بیای من تورو جای بد نمیارم
یومه: عوم اریگاتو
رفتن سمت مافیا*
هیگوچی: یومه سان موری سان با شما کار دارن
یومه: باش
رفتن سمت اتاق موری سان*
ادامه دارد
اوخ دستانم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه: کجا
دازای: بیا میفهمی
یومه: باور کن حوصله ندارم
دازای: عه لج نکن بیا
یومه: میگم حوصله ندارم
دازای: گرفتن دست یومه و به زور بردنش*
یومه: خو آخه دراز این موقعه روز کجا میریم
دازای: بیا میفهمی
رفتیم سمت اژانس کاراگاهی
منو برد داخل کافه اژانس اونجا
میساکی و یوسانو بودن
یوسانو: سلام یومه^^
میساکی: سلام^^
یومه: بغل کردن میساکی و یوسانو* وای نمیدونین چقد دلم براتون تنگ شده بود
نشستیم کلی باهم حرف زدیم
یک ساعت بعد*
دازای: یومه.... یومهههه«داد»
یومه: مرض دادن نزن
دازای: چون یواش گفتم نشنیدی پاشو بریم دیگ بسه
یومه: عا باشه خدافظ خوشحال شدم دیدمتون
میساکی: منم^^
یوسانو: بازم بهمون سر بزن
یومه: حتما^^ دست تکون دادن رفتن بیرون از کافه*
دازای: خب چطور بود
یومه: عالی
دازای: دیدی نمیخواستی بیای من تورو جای بد نمیارم
یومه: عوم اریگاتو
رفتن سمت مافیا*
هیگوچی: یومه سان موری سان با شما کار دارن
یومه: باش
رفتن سمت اتاق موری سان*
ادامه دارد
اوخ دستانم
۳.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.