فیک دختر کوچولوی من part8
ات: این گردنبند خیلی قشنگه خیلی ممنونم ازت
ته جون: ات خریداتو گذاشتم تو اتاقت
ته: بیا بریم ببینم چیا گرفتی ات: اوهوم ات: (لباسارو نشون میده)
ته: یه لحظه صبر کن این پاکت چیه ات: اها این یه ست پراداعه ته: من عاشق این برندم این ستو بپوش ببینم چجوریه ات (میپوشه)ته ویو وقتی ست برند مورد علاقمو تو تنش دیدم دلم میخواست براش بمیرم چقدر بهش میومد به علاوه اون گردنبندی که خودم از همین برند براش گرفته بودم فوق العاده بود چقدر خوشگله واقعا زیبایی خاصی توی چهرش داره به علاوه شخصیتش که اونو شایسته داشتن همچین چیزایی میکنه
ته: خیلی بهت میاد (با لبخند…البته ازون لبخندا که چشمات بیشتر میخنده) ات ویو
یکم درمورد لباسا با تهیونگ حرف زدم…واقعا وقتی بهم لبخند میزنه احساس ارامش میکنم حس میکنم وقتی پیش اونم جام امنه با اینکه خودش میتونه برام خطرناک ترین ادم باشه…وقتی از اتاق رفت بیرون رفتم دوش گرفتم تا یکم بدنم ازاد شه از حموم اومدم بیرون یکم به پوستم رسیدم و لباس پوشیدمو موهام خشک کردم و بستم نشستم پای درسم تا قبل شام تهیونگم داشت کار میکرد فردا امتحان ریاضی دارم من تو کلاس تقریبا ریاضیم از همه بهتره از اولم همینطور بود ولی بازم نیاز به تمیرین داشتم حدود ۳ ساعت ریاضی تمرین کردم دیگه اخراش واقعا حس میکردم فوله فولم برای همین یکم به خودم استراحت دادم و رفتم سر گوشیم…چون گوشیو تهیونگ تازه برام گرفته بود اپلیکیشن های فرعی روش نصب نشده بود برای همین چنتا خودم نصب کردم(اینستا،یوتیوب،تیکتاک،توییتر،واتساپ)توی اینستا برای خودم اکانت باز کردم و خلاصه نشستم پای گوشیم بعد نیم ساعت شام حاضر شد رفتم پایین که با تهیونگ و ته جون شام بخورم یکم معذب بودم ولی سعی کردم جوری جلوه بدم که بقیه معذب نشن برای همین باهاشون حرف میزدم بعد شامم من درسی نداشتم چون توی مدرسه همیشه درسامو مرور میکنم تهیونگم مثل اینکه کاری نداشت…..
ته: درسات تموم شد؟
ات: اره
ته: نظرت چیه بریم یکم قدم بزنیم تو پارک؟
ات: اره خوبه بریم
ته: خیلی خب بلند شو
رفتن سمت پارک :
ته: خب با اینکه تقریبا کامل میشناسمت ولی دوست دارم باهم حرف بزنیم به هر حال شاید تو منو کامل نشناسی
ات: باشه…یعنی هر سوالی دارم بپرسم ؟
ته: اره ولی سوالای خیلی بد نپرس مثل اینکه تاحالا چند نفرو کشتی…آمممم…
ات: چییی؟یعنی چی؟
ته: نه ببین منظوری نداشتم
ات: مگه نگفتی شرکت داری
ته: نه خب ببین شرکت که دارم…ولی در کنارش مافیا اسلحه و موادم هستم خب چیزه خاصی نیست(اره اصلا چیز خاصی نیست😔👌🏻)
ته جون: ات خریداتو گذاشتم تو اتاقت
ته: بیا بریم ببینم چیا گرفتی ات: اوهوم ات: (لباسارو نشون میده)
ته: یه لحظه صبر کن این پاکت چیه ات: اها این یه ست پراداعه ته: من عاشق این برندم این ستو بپوش ببینم چجوریه ات (میپوشه)ته ویو وقتی ست برند مورد علاقمو تو تنش دیدم دلم میخواست براش بمیرم چقدر بهش میومد به علاوه اون گردنبندی که خودم از همین برند براش گرفته بودم فوق العاده بود چقدر خوشگله واقعا زیبایی خاصی توی چهرش داره به علاوه شخصیتش که اونو شایسته داشتن همچین چیزایی میکنه
ته: خیلی بهت میاد (با لبخند…البته ازون لبخندا که چشمات بیشتر میخنده) ات ویو
یکم درمورد لباسا با تهیونگ حرف زدم…واقعا وقتی بهم لبخند میزنه احساس ارامش میکنم حس میکنم وقتی پیش اونم جام امنه با اینکه خودش میتونه برام خطرناک ترین ادم باشه…وقتی از اتاق رفت بیرون رفتم دوش گرفتم تا یکم بدنم ازاد شه از حموم اومدم بیرون یکم به پوستم رسیدم و لباس پوشیدمو موهام خشک کردم و بستم نشستم پای درسم تا قبل شام تهیونگم داشت کار میکرد فردا امتحان ریاضی دارم من تو کلاس تقریبا ریاضیم از همه بهتره از اولم همینطور بود ولی بازم نیاز به تمیرین داشتم حدود ۳ ساعت ریاضی تمرین کردم دیگه اخراش واقعا حس میکردم فوله فولم برای همین یکم به خودم استراحت دادم و رفتم سر گوشیم…چون گوشیو تهیونگ تازه برام گرفته بود اپلیکیشن های فرعی روش نصب نشده بود برای همین چنتا خودم نصب کردم(اینستا،یوتیوب،تیکتاک،توییتر،واتساپ)توی اینستا برای خودم اکانت باز کردم و خلاصه نشستم پای گوشیم بعد نیم ساعت شام حاضر شد رفتم پایین که با تهیونگ و ته جون شام بخورم یکم معذب بودم ولی سعی کردم جوری جلوه بدم که بقیه معذب نشن برای همین باهاشون حرف میزدم بعد شامم من درسی نداشتم چون توی مدرسه همیشه درسامو مرور میکنم تهیونگم مثل اینکه کاری نداشت…..
ته: درسات تموم شد؟
ات: اره
ته: نظرت چیه بریم یکم قدم بزنیم تو پارک؟
ات: اره خوبه بریم
ته: خیلی خب بلند شو
رفتن سمت پارک :
ته: خب با اینکه تقریبا کامل میشناسمت ولی دوست دارم باهم حرف بزنیم به هر حال شاید تو منو کامل نشناسی
ات: باشه…یعنی هر سوالی دارم بپرسم ؟
ته: اره ولی سوالای خیلی بد نپرس مثل اینکه تاحالا چند نفرو کشتی…آمممم…
ات: چییی؟یعنی چی؟
ته: نه ببین منظوری نداشتم
ات: مگه نگفتی شرکت داری
ته: نه خب ببین شرکت که دارم…ولی در کنارش مافیا اسلحه و موادم هستم خب چیزه خاصی نیست(اره اصلا چیز خاصی نیست😔👌🏻)
۶.۸k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.