Namjin
Part 13✨(آخر)
پرش زمانی..
ساعت ۳ نصفه شب بود و جین بیدار شد..
ولی نامجون هنوز خواب بود.
_نا نا نامجوناا.. بیدار شوو..
+ هوووم...چی میگی؟! بیدارم..
_باید چیکار کنیم ..خانوادمون چی؟!..
با شنیدن کلمه خانوادمون به خودش اومد و روی تخت چهار زانو زد و روبروی جین نشست..
+فکر این یکیو نکرده بودم... ااام
خب میتونیم یه قرار بزاریم و سوپرایزشون کنیم..
_آره سوپرایزی که کله جفتمونو به باد میده..
+نه مستقیم بهش نگو من به بابام نمیگم... اونو میارم تو هم باباتو بیار اونجا با هم روبرو شون می کنیم..
_ امممم .. ببینم چیکار می کنم..
پرش زمانی به فردا صبح تو کالج:
نامحون و جین دسته هم رو گرفته بودند و وارد کالج شدن ..
همه داشتن چهار چشمی نگاهشون میکردن ..و شوکه شده بودن....
+چه حسی داری که دشمن خونیت ددیته..؟!
_ وات ...چی میگی..؟!
+ فراموش کن «با خنده ..»
_نه نه اوکیه..
ویو نامجون: از قدیم گفتن کرم از خود درخته ...
&(همون دختر لاسوعه):ددی جونم ...سلام دلم برات تنگ شده بود...
چشمای نامجون چهار تا شده بود و با شنیدن کلمه ددی جونم با عصبانیت و فشار زیاد دست جین رو فشار دادن..
نامجون، جین رو کنار زد و روبروی دختر ایستاده... و با عصبانیت تو چشمام زل زد و گفت.
+ ایشون دیگه ددیه شما نیستن.. خودشون ددی دارن..
&اون وقت اون کیه؟!
_ روبروت ایستاده ..!
&چی زودتر می گفتی لعنتی... اتفاقا از همون روز که دوتایی اومدین پارتی بامیکا شیپتون میکردیم.. به پای هم پیر شید ..
(و دوید و رفت)
ویو نامجین:
وات د ف** دخترا چرا اینجوری شدند از کی تاحالا پسرارو باهم شیپ میکنن؟!
به هم نگاه کردن و خندیدن.
پرش زمانی به شب؛
_خب الان چه جوری میخوای به باباهامون بگیم؟!
+بلاخره باید این دشمنی یه جا تموم شه..
_ میدونم، ولی چجوری؟!
+پس هر کاری من میگم بکن..
فردا ساعت ۵ بعد از ظهر پدرتو به رستوران پاریس بیار و اصلا حرفی نزن که میخوایم این کارو کنیم..
بگو قراره پدر پسری بریم بیرون..
_چشممم.. به حرفت گوش میدم ولی کار احمقانه ازت سر نزنه..
بعد از چند دقیقه صحبت هاشون نامجون بلند میشه و میره به عمارت خودشون..
بعد از نیم ساعت میرسه به عمارتشون و پدرو شو سیگار به دست و درحالی که روی مبل لم داده میبینه..
+سلام پدر
×سلام...
+میگم که من فردا بعد از ظهر یه رستوران رزرو کردم.. میای برای شام بریم اونجا ؟!به یاد بچه گیم.. خیلی وقته باهم وقت نگزروندیم..
×ایجاان قرار پدر پسریی.
باشه حتما..
*حالا بریم سراغ جین و باباش..
جین از اتاقش بیرون میاد..
_سلام..
÷علیک سلام..
_میگم پدر من فردا ساعت ۵ یه رستوران رزرو کردم بریم شام اونجا؟!
÷کاراتو میکنی.. رزرو میکنی بعد به من میگی..!!
_یعنی نمیاین؟!
÷کی گفته نمیام.. چراکه نه با پسرم میرم
پرش زمانی به فردا..
ساعت ۳ بود و هر چهار تاشون شروع کردن یه حاضر شدن بعد از یک ساعت بلاخره جین و پدرش حرکت کردن...
بعد از نیم ساعت رسیدن دم رستوران..
_بیا پدر اینو بگیر و برو روی میز رزرو بشین تا من بیام..
پدرش میره و وارد رستوران میشه شماره میز رزرو 225بود و پدر جین رفت نشت و پاهاشو به صورت مردونه روی هم گذاشت
و سیگارشو روشن کرد..
جین به نامجون پیام میده..
_هویی مستر کیم کجایی؟!(مستر کیمو به مسخرگی میگه)
بعد از دومین نامجون جواب میده..
+۵ دقیقه دیگه اونجام...
بروتو دست شویی تا بیام..
_چیی دست شویی چرا؟!
+یادت رفت ؟کاری که میگمو بکن..
_اوکیی ولی دوباره میگم کار احمقانه ازت سر نزنه..
نامجون سین زد ولی جواب نداد..
نامجون بعد از ۵ دقیقه میرسه و ماشینو پارک میکنه.. و اونم کارت میز رزرو به پدرش میده و...
+اینو بگیر و برو بشین تا من بیام .. دست شویی دارم..
×اوکی زود بیا..
پدرش از پله ها بالا رفت..
نگاه به کارت کرد و شماره225 رو دید ولی دید که کسی نشسته ..و وقتی یکم بیشتر دقت کرد..
فهمید پدر جینه
برای همین رفت پشت ستون قایم شد که متوجه دستی روی شونش شد..
٫گارسون رستوران
٫میتونم کمکتون کنم؟!
×ااام راستش من این میزو رزو کردم.. ولی مثل اینکه کسی نشسته.
٫فامیلیتون؟!
×کیم بین..
٫اقای کیم این میز برای چهار نفر از جمله خودتون رزرو شده..
×چییی چهار نفرر؟!!!(با داد)
ببخشید یکم طولانیه مجبورم چنتا پارتش کنم بارگذاری نمیشه..♥️😿
پرش زمانی..
ساعت ۳ نصفه شب بود و جین بیدار شد..
ولی نامجون هنوز خواب بود.
_نا نا نامجوناا.. بیدار شوو..
+ هوووم...چی میگی؟! بیدارم..
_باید چیکار کنیم ..خانوادمون چی؟!..
با شنیدن کلمه خانوادمون به خودش اومد و روی تخت چهار زانو زد و روبروی جین نشست..
+فکر این یکیو نکرده بودم... ااام
خب میتونیم یه قرار بزاریم و سوپرایزشون کنیم..
_آره سوپرایزی که کله جفتمونو به باد میده..
+نه مستقیم بهش نگو من به بابام نمیگم... اونو میارم تو هم باباتو بیار اونجا با هم روبرو شون می کنیم..
_ امممم .. ببینم چیکار می کنم..
پرش زمانی به فردا صبح تو کالج:
نامحون و جین دسته هم رو گرفته بودند و وارد کالج شدن ..
همه داشتن چهار چشمی نگاهشون میکردن ..و شوکه شده بودن....
+چه حسی داری که دشمن خونیت ددیته..؟!
_ وات ...چی میگی..؟!
+ فراموش کن «با خنده ..»
_نه نه اوکیه..
ویو نامجون: از قدیم گفتن کرم از خود درخته ...
&(همون دختر لاسوعه):ددی جونم ...سلام دلم برات تنگ شده بود...
چشمای نامجون چهار تا شده بود و با شنیدن کلمه ددی جونم با عصبانیت و فشار زیاد دست جین رو فشار دادن..
نامجون، جین رو کنار زد و روبروی دختر ایستاده... و با عصبانیت تو چشمام زل زد و گفت.
+ ایشون دیگه ددیه شما نیستن.. خودشون ددی دارن..
&اون وقت اون کیه؟!
_ روبروت ایستاده ..!
&چی زودتر می گفتی لعنتی... اتفاقا از همون روز که دوتایی اومدین پارتی بامیکا شیپتون میکردیم.. به پای هم پیر شید ..
(و دوید و رفت)
ویو نامجین:
وات د ف** دخترا چرا اینجوری شدند از کی تاحالا پسرارو باهم شیپ میکنن؟!
به هم نگاه کردن و خندیدن.
پرش زمانی به شب؛
_خب الان چه جوری میخوای به باباهامون بگیم؟!
+بلاخره باید این دشمنی یه جا تموم شه..
_ میدونم، ولی چجوری؟!
+پس هر کاری من میگم بکن..
فردا ساعت ۵ بعد از ظهر پدرتو به رستوران پاریس بیار و اصلا حرفی نزن که میخوایم این کارو کنیم..
بگو قراره پدر پسری بریم بیرون..
_چشممم.. به حرفت گوش میدم ولی کار احمقانه ازت سر نزنه..
بعد از چند دقیقه صحبت هاشون نامجون بلند میشه و میره به عمارت خودشون..
بعد از نیم ساعت میرسه به عمارتشون و پدرو شو سیگار به دست و درحالی که روی مبل لم داده میبینه..
+سلام پدر
×سلام...
+میگم که من فردا بعد از ظهر یه رستوران رزرو کردم.. میای برای شام بریم اونجا ؟!به یاد بچه گیم.. خیلی وقته باهم وقت نگزروندیم..
×ایجاان قرار پدر پسریی.
باشه حتما..
*حالا بریم سراغ جین و باباش..
جین از اتاقش بیرون میاد..
_سلام..
÷علیک سلام..
_میگم پدر من فردا ساعت ۵ یه رستوران رزرو کردم بریم شام اونجا؟!
÷کاراتو میکنی.. رزرو میکنی بعد به من میگی..!!
_یعنی نمیاین؟!
÷کی گفته نمیام.. چراکه نه با پسرم میرم
پرش زمانی به فردا..
ساعت ۳ بود و هر چهار تاشون شروع کردن یه حاضر شدن بعد از یک ساعت بلاخره جین و پدرش حرکت کردن...
بعد از نیم ساعت رسیدن دم رستوران..
_بیا پدر اینو بگیر و برو روی میز رزرو بشین تا من بیام..
پدرش میره و وارد رستوران میشه شماره میز رزرو 225بود و پدر جین رفت نشت و پاهاشو به صورت مردونه روی هم گذاشت
و سیگارشو روشن کرد..
جین به نامجون پیام میده..
_هویی مستر کیم کجایی؟!(مستر کیمو به مسخرگی میگه)
بعد از دومین نامجون جواب میده..
+۵ دقیقه دیگه اونجام...
بروتو دست شویی تا بیام..
_چیی دست شویی چرا؟!
+یادت رفت ؟کاری که میگمو بکن..
_اوکیی ولی دوباره میگم کار احمقانه ازت سر نزنه..
نامجون سین زد ولی جواب نداد..
نامجون بعد از ۵ دقیقه میرسه و ماشینو پارک میکنه.. و اونم کارت میز رزرو به پدرش میده و...
+اینو بگیر و برو بشین تا من بیام .. دست شویی دارم..
×اوکی زود بیا..
پدرش از پله ها بالا رفت..
نگاه به کارت کرد و شماره225 رو دید ولی دید که کسی نشسته ..و وقتی یکم بیشتر دقت کرد..
فهمید پدر جینه
برای همین رفت پشت ستون قایم شد که متوجه دستی روی شونش شد..
٫گارسون رستوران
٫میتونم کمکتون کنم؟!
×ااام راستش من این میزو رزو کردم.. ولی مثل اینکه کسی نشسته.
٫فامیلیتون؟!
×کیم بین..
٫اقای کیم این میز برای چهار نفر از جمله خودتون رزرو شده..
×چییی چهار نفرر؟!!!(با داد)
ببخشید یکم طولانیه مجبورم چنتا پارتش کنم بارگذاری نمیشه..♥️😿
۵.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.